وقتی محمد مختاری در آغازین جملهی کتاب «چشم مرکب» مینوشت: «انقلاب، ذات ما را عریان کرد»، ازقضا حدیثِ حیاتِ نقد شعر ایران در سالهای پس از 1357 را نیز تحریر میکرد. مختاری که در این کتاب به تبیین «نواندیشی از نگاهِ شعر معاصر» برخاسته، معتقد است بزنگاهِ انقلاب، «حجاب از همهچیز این هستیِ تاریخی و فرهنگی برداشته [...] تا هر چه در اندرون بود، بیرون بریزد». تحلیلِ او، در تدارکِ پروژهی «ساخت تأمل»، و تجهیز به «بصیرت فرهنگی» در شعر بنا شده بود، اما این گزارهها در عین حال، بهتمامی، هویتنمای «نقد شعر» ما در چهار دههی اخیر نیز بوده است؛ نقدی که در انقلاب، به سالهای جوانی رسیده بود، و با این حال هنوز صدای حنجرهاش، در نارسایی بلوغ، دست و پا میزد.
در پروندهی این شماره، تاریخ نقد شعر معاصر ایران را از بزنگاهِ انقلاب بهعنوان برسازندهی شکافی عمیق و بهعنوان فصلِ جامهدرانِ هر آنچه گفتمان فرهنگی بوده و هست، پی میگیریم و تا واپسین سالِ دههی هشتاد، اینبار بهعنوانِ قوس حاجب بر سیمای نقد شعر فارسی پیش میآییم.
در این مسیر، سعی کردهایم این گزارش را بنا بر تغییر پارادایمها در ساحتِ نقدِ شعر فارسی، مفصلبندی کنیم؛ به این اعتبار، وقوع انقلابِ 1357 را به خاطر تحولی که سببساز بروز تغییر گفتمان در اغلب ساختهای اندیشگانی شد ـ و بدیهی بود که نقد شعر فارسی نیز ذیل همین گفتمان، دچار تحول شود ـ بهعنوان مبدأ این بررسی تاریخی قرار دادهایم. از اینجا تا انتشار «کیمیا و خاک» که نخستین کتاب نقد رضا براهنی پس از انقلاب محسوب میشود، بهعنوان یکی از فصول در نظر گرفته شده؛ بهعنوان منتقدی که بخش عمدهای از بضاعتِ آنچه را بهعنوانِ نقد شعر معاصر فارسی میشناسیم در اختیار دارد. او در «کیمیا و خاک» از برخی الگووارههای نقد شعر که خود واضع آن بود، استعفا کرده و به ساحتی تازه در نقد درغلتیده است. سرفصلِ بعدی، باز هم به همین منتقد مربوط است تا بهنوعی ما با مفصلبندیِ این مقاله بر مبنای تغییر پارادایمی دیگر با فاعلیت براهنی، نقش او را در تاریخ نقد شعر فارسی در دو دههی اولِ پس از انقلاب، نقشی بسیار برجسته قلمداد کرده باشیم. منظور، مؤخرهای است که او بر کتاب شعر «خطاب به پروانهها»یش مینویسد و در آن، ضرورتهای گذار از شعر نیما را تبیین میکند. به نظر میرسد این مؤخره را باید بیش از نقد شعر فارسی، نظریهپردازی شعر در نظر آوریم، اما از یاد نخواهیم برد که او در «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟»، نظریهی تازهاش را بر نقد شعر شاعرانی چون شاملو و نیما استوار میکند. این مؤخره، دستگاهِ تولید شعر و نقد شعر در ایران را دستکم تا یکدهه پس از انتشار خود، فعال میکند و شاعران و منتقدان را به تعیین تکلیف با خود وامیدارد. خواهیم دید که دامنهی بحثها بر سر مفاد این نقد/نظریه/بیانیه تا به کجا خواهد کشید و سر از اغلب متونِ انتقادی پس از خود درخواهد آورد. گرانیگاه بعدی، همان کتابی است که با آن آغاز کردیم؛ «چشم مرکبِ» محمد مختاری که در سال 1378 منتشر شده است. مختاری البته پیش از «چشم مرکب» نیز، متون انتقادی مهم و فصلسازی چون «انسان در شعر معاصرِ» را منتشر کرده بود، منتها قتلِ او در پاییز 1377، سببساز بروز توجه بیشتر به این متون از یکسو و انتشار مرتب باقی کتابهای نقدش از سوی دیگر شد. «چشم مرکبِ» مختاری را ما از این رو بهعنوانِ سرفصل در نظر گرفتهایم که اینجا، خواهناخواه برآیندگرا هستیم؛ «چشم مرکب» با اینکه کتابی کوچک، منتج از پروژهای ناتمام در ادامهی مبحثِ دامنهدارِ «انسان در شعر معاصر» است و به اندازهی آن کتاب هم به «نتیجه» نرسیده، اما بیتردید، بیش از آن تحقیقِ سترگ، خوانده، مورد واکاوی قرار گرفته و مؤثر واقع شده است. مختاری در «چشم مرکب»، نقد شعر فارسی را در بزنگاهِ تحولی که ضرورت دوران است به درکِ عملکرد، چشمانداز و دستاوردهای شعر معاصر فرامیخواند و در این مسیر همچنان بر درکِ دیگری، و فراهمآوردنِ تسهیلاتی برای گفتوگو به جای سخنرانی اصرار میورزد. سرفصل آخر نیز از همین جا پی گرفته شده تا سالهای پایانیِ دههی بعد؛ بدون تأکید بر چرخشی در پارادایمها یا تحولی در گفتمانهای مرتبط با نقد شعر فارسی. چرا بدون تأکید؟ خب، کدام تحول؟ کدام تغییر پارادایم؟ از اینجا به بعد، نقد شعر فارسی آشکارا دچار رخوت است؛ رخوتی که محصول سکوتِ منتقدانِ شعر فارسی، و به میدانآمدنِ گزارشگران است؛ شاعران در غیابِ منتقدان، خود بر کرسیِ آنها تکیه میزنند و برای یکدیگر، نسخههایی روادارانه و همدلانه، یا خصمانه و پرخاشجو مینویسند. محصول، متنهایی تقلیلگرایانه به جای نقد است که در گزارشهایی بیشکل بروز میکند. سراسر دههی هشتاد، نقد شعر به کنار میرود و ریویونویسی، کاهلانه جای آن را میگیرد.
پیش از آغاز ذکر چند نکته، و تعیین تکلیف نسبت به آنها ضروری است. در بررسی نقد شعر فارسی در همهی این 33 سال، هر آنچه را مجهز به سویههای انتقادی است، از نظر گذراندهایم و در این میان، از درنظرگرفتنِ صرفِ قالبِ غالبِ نگارش متنِ نقد، یعنی مقاله، پا فراتر گذاشته و به این فراخور، متنِ گفتوگو بین منتقدان و روزنامهنگاران با شاعران، و نظریهها را اگر ناظر بر مبنایی از نقد شعر فارسی بوده باشند، نقد محسوب کردهایم. به طور مثال، از متنِ برخی گفتوگوهای نقادانهی رضا براهنی یا یدالله رؤیایی در نشریات، به صرفِ اینکه در قالبِ مرسوم نقد (مقاله) ارائه نشدهاند، عبور نکردهایم. همچنین از مرور برخی تئوریهای مبتنی بر نقد از این بابت که ظاهراً نقد نیستند و نظریهاند، صرف نظر نکردهایم. حتی گاه به تألیفاتی در دیگر حوزهها ـ مثل نقد فلسفی و مطالعات فرهنگی ـ هم پرداختهایم، چرا که تأثیر برخی از آنها بر نقد شعر، تا حد ایفای نقشی راهبردی بوده است. در این باره میتوان «ساختار و تأویل متنِ» بابک احمدی را مثال زد که طبعاً کتابی در نقد شعر نیست، اما رد پایش در بسیاری از مباحث شکلگرفته در رابطه با شعرِ پس از خود، قابل رصد است.
اینجا اگر ننویسیم که در مرور تاریخ نقد شعر فارسی، از «سالشمار شعر نو»ی شهریار خسروی ( از 1357 تا 1384) که پیش از این، در بیستو سه شماره از نشریهی «کتاب هفتهی خبر» منتشر شده است بهرهها بردهایم، جز بهجا نیاوردنِ اخلاقِ گزارشگری، عنوانی دیگر نمیتواند داشته باشد. توضیح این نکته نیز ضروری است؛ ما تا آنجا که توانستهایم، و دسترسی پیدا کردهایم، به همهی کتابهای نقد شعر، مجلات ادبی و نیز مجلات عمومی ادبیات و هنر و همچنین صفحات ادبیات روزنامهها برای یافتن مصادیقِ نقد شعر معاصر فارسی در این 33 سال رجوع کردهایم، هر چند به همهی آنها نپرداختهایم، بلکه مهمترینها و جریانسازترینها را مورد توجه قرار دادهایم. بنابراین، ادعایِ جامعیتِ بررسی در این گزارش، گزافهای بیش نیست.
فصل اول: از 1357 تا 1364؛
وقوع انقلاب تا انتشار کتاب «کیمیا و خاک»
گاهی هم نقد شعر
وقوع انقلاب با اینکه فرصت بروز و ظهور بسیاری از گفتمانهای انتقادی در سیاست و اجتماع را دست کم تا مدتی در اختیار گذاشت، اما بدیهی بود بهخاطر فورانِ جریانهای مسکوتماندهی فکری، تا مدتها بحث بر سر نقد شعر به حاشیه برود. از این روست که حالا انتشار سه کتاب بسیار مهم نقد و نظریهی شعر را مماس با روزهای وقوع انقلاب، بهعنوان فرصتی ازدسترفته به یاد میآوریم؛ «بدعتها و بدایع نیما یوشیج» از مهدی اخوانثالث و «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» و «از سکوی سرخ» یدالله رؤیایی که هر سه، سال 1357 منتشر شدهاند. در این میان، موقعیتِ کتابِ اخوان، موقعیت عجیبی است. او حاصلِ مداقهی سالیانش دربارهی نوآوریها و انقلاب نیما را درست در سالی منتشر میکند، که انقلاب، بهعنوان هستهای ذاتاً مبتنی بر آوانگاردیسمِ سیاسی، ایران را درنوردیده. اما تباینی نیز بین آن انقلاب و این انقلاب رخ نمیدهد. کتابِ مهمترین شارحِ آن روزگار نیما، با وجود اینکه یحتمل، نخستین کتاب جدی منتشرشده دربارهی وجوه نوآورانهی انقلاب نیما تا آن زمان هم بوده باشد، تا مدتها هیچ مورد توجه قرار نمیگیرد. «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» نیز با وجود اینکه مشتمل بر مقالات دههی چهل و چند مقاله از دههی پنجاه یدالله رؤیایی است، و همگی هم البته پیش از کتابشدن در نشریات منتشر شدهاند، چون نخستین باری است که همهی حرفهای رؤیایی دربارهی شعر حجم، از بیانیه گرفته تا ایدهی عبور از آن و نیز بیانیهی دوم یکجا در یک کتاب منتشر شده، مهم است، اما در سالِ انقلاب، سرنوشتی مشابه کتاب اخوان پیدا میکند. همان سال، وقتِ این بود که کتاب رؤیایی بهعنوان مدخلی مهم در شعر فارسی به نقد و بررسی گذاشته شود، با این حال چنین اتفاقی رخ نمیدهد. «از سکوی سرخ» هم که مجموعهی گفتوگوهایی از رؤیایی است و از ظرایف و دقایقی در نقد شعر همعصران خودش نیز خالی نیست، مانند دو کتاب پیشین، مسکوت مانده و نادیده گرفته میشود. گواه این ادعا، آن نسخههای متعدد چاپ اولِ «از سکوی سرخ» روی پیشخانِ چند کتابفروشی در تهرانِ سالهای دههی هشتاد است؛ نسخههایی که سالها در بخشِ کتابهایِ انبار شدهی ناشر مانده بود تا بعدها، به وقتش از پستو بیرون بیاید.
اینها البته تنها کتابهای نقد شعر در سال 1357 نبود؛ «نوگرایی نیما یوشیج» از خسرو گلسرخی، شاعر و منتقد چپگرا که پنج سال پیش از این اعدام شده بود، نه به اسم خودش، بلکه با امضای خسرو تهرانی در تبریز منتشر شد. نقد گلسرخی مبتنی است بر تبیین جنبههای ماتریالیستی انقلاب نیما با تأکید بسیار بر عینیتگرایی او. کتاب با جملهای تکاندهنده به پایان میرسد: «شعر نیما را خونِ حمام فین رنگ کرده است». «سفر در مه» با عنوان فرعی تأملی در شعر احمد شاملو از تقی پورنامداریان نیز، یکی دیگر از کتابهای نقد شعر در سال 1357 بود؛ کتاب منتقدی که از راهروهای دانشکده ادبیات میآمد و با نقد سیستماتیک دانشگاهی آشنا بود، اما نگاهش به شعر شاملو مطلقاً از ظرایف خلاقانه بیبهره نبود.
برای پیگیریِ باقیِ مقالههایی که در نقد شعر به سال اول و دوم انقلاب منتشر شدهاند، باید به مجلات و روزنامهها سر زد؛ نشریاتی که مثل سیلی خروشان، از سدِ سانسور میگذشتند و مثل بضاعتی منفعلمانده بهیکباره به فعل میرسیدند و با تنوع و تکثر روی کیوسکها میآمدند، هر چند در این میان، بسیاری از نشریات هم که پایگاههایی معتبر برای روشنفکری بودند، رنگ میباختند و از انتشار بازمیماندند. از همین رو برخی از گردانندگان این مجلات، ذیل نشانی تازه، در بیرون از مرزها به انتشار مجلههایی جدید پرداختند. هفتهنامهی «ایرانشهر» یکی از آنها بود که از مهرماه 1357 انتشارش را در لندن زیر نظر احمد شاملو آغاز کرد و یکسالی منتشر شد. اما در این مدت نقد شعر در آن چاپ نشد، جز مقالهی هوشنگ گلشیری دربارهی «خلق در شعر فارسی» که در شمارهی 11 این هفتهنامه منتشر شده است.
مهمترین رویداد مرتبط با نقد شعر در سال 1358 اما نه در ساحت مقاله، که در یک کتاب شعر قابل رصد است؛ بخشهایی از «Gods Shadow» را رضا براهنی در ویژهنامهی شکنجهی مجلهی تایم و سپس نسخهی کامل را سال 1354 در انتشارات دانشگاه ایندیانا در آمریکا منتشر کرده بود اما نسخهی فارسی آن بههمراه مقدمهای مبسوط، سال 1358 با شمارگان باورنکردنیِ 55هزارنسخه در تهران درآمد. آنچه مقدمهی «ظلالله» را به ساحت نقد نزدیک میکرد، تلاش براهنی، برای تبیینِ تفاوت ماهویِ شعر مردمی نزد شاعران کهن، نزد شاعران عصر مشروطه و نزد شاعران همعصر خود بود. او در این مسیر، خواسته بود تلقی تازهی خود از کلانروایت تعهد در شعر را نیز توضیح بدهد. جدا از بخشهای عمدهی این مقدمه دربارهی اختناق دورهی پهلوی که به کار ما مربوط نیست، براهنی در این مقدمه ادعا میکند، شعرهای زندان او با همهی شعرهایی که تا حالا به زبان فارسی نوشته شده فرق دارد و البته مبنای این ادعا را صرفاً بر دوش اینکه سرانجام یک کتاب شعر فارسی توانسته از گرداب سانسور و خودسانسوری بیرون بیاید، استوار میکند. انتشار این مقدمه، نخستین تظاهرات تکنفرهی پس از انقلاب از جانب منتقدی است که در دو دهه پس از آن قرار است، مهمترین منتقد شعر فارسی باشد.
در مجلهی «سروش»، به صاحب امتیازی سازمان صداوسیما نیز که جایگزین هفتهنامهی «تماشا»ی تلویزیون ملی ایران شده است، چند مقاله در نقد شعر قابل رصد است. حسین منزوی که او را بعدها بیشتر بهعنوان شاعری نوآور در نوشتنِ غزل میشناسیم، بهنوعی منتقد ثابت شعر در این مجله است. او در «سروش»، نقدهایی دربارهی کتاب شعر «57» محمد مختاری، دربارهی شعر «دیر است و دور نیست» محمدرضا شفیعی کدکنی، شعر «ای...» از آینده (اسماعیل شاهرودی) و... نوشته است. رفتهرفته، تمرکزِ صفحات نقد شعرِ «سروش»، با اینکه همچنان با مسئولیت معرِّفِ شاعران «موج ناب» یعنی منوچهر آتشی اداره میشود، از این دسته از شاعران برداشته میشود و به بررسی شعر جوانان در راستای تبیین شعر انقلاب نیل میکند. چرخش ایدئولوژیک «سروش» آنجا نمایانتر میشود که منوچهر آتشی، از توجه به شاعرانِ در اقلیتِ «موج ناب» کنار میکشد و به شعر کهن میپردازد و این رویه در «سروش» تا آنجا ادامه مییابد که پای رییسجمهور وقت یعنی ابوالحسن بنیصدر نیز به صفحات نقد شعر باز میشود. او در حاشیهی «اولین دورهی شبهای شعر انقلاب اسلامی»، مقالهای با عنوان «در قلمرو ناممکن» مینویسد. حیات نقدِ شعر در این نشریهی رسمی، از اینجا به بعد، کاملاً با ایدئولوژی مسلط آن روزها گره میخورد و به «شعر در مسیر الله» میرسد. از آنسو، روشنفکرانِ چپگرا هم، به لونی دیگر به انبساط نقد ایدئولوژیک شعر دامن میزنند؛ یکی از پایگاههای این دست از نقدها در سالهای 1359 و 1360، مجلهی «شورای نویسندگان» است؛ مجلهای با تحریریهای منشعب از اعضای کانون نویسندگان ایران. از ایندست نقدها، به مقالهی احسان طبری دربارهی مجموعهی شعر «چهار شقایق» جعفر کوشآبادی در دفتر سوم «شورای نویسندگان» میتوان اشاره کرد؛ منتقد، شاعرِ ایدئولوژیستِ حزب توده است و شاعر، مارکسیستِ سمپات آن حزب. در این میان البته همچنان با نقد شعر عاری از ایدئولوژی هم مواجهیم. در همین سال، گاهنامهی «نقد آگاه» هم منتشر میشود که شاید معروفترین مقالهاش در نقد شعر که بعدها مورخینِ غزل پیشرو بارها به آن ارجاع دادهاند، «نیمای غزل: سیمین» باشد که علیمحمد حقشناس آن را نوشته است.
آغازین سالهای دههی شصت، با دو رویداد مهم در نقد شعر معاصر فارسی روبهروست. نخست، انتشار کتاب «شعر، شهادت است» از فرامرز سلیمانی که چند سال بعد قرار است نقشی عمده در راهبری جریانی موسوم به موج سوم شعر ایران ایفا کند. اهمیت این کتاب در این است که بلافاصله پس از بروز ترمِ «شعر انقلاب»، در هیأت یک کتاب به بررسی وجوه مختلف آن در سالهای 1357 تا 1359 میپردازد. کتاب در بهار 1360 منتشر میشود و چون شاعری از اردوگاه روشنفکران آن را نوشته و نه شاعری که سمپات وجوه اسلامیِ شعر انقلاب باشد، اهمیتی مضاعف مییابد. رویداد دوم، اعلام حضور جدیِ و دوبارهی یکی از منتقدهای حرفهای شعر معاصر فارسی در دو دههی اخیر است؛ اینکه محمد حقوقی را، منتقد حرفهای شعر خطاب میکنیم از آن روست که نوشتن متونی دربارهی شعر برای او، بهمانندِ دیگر شاعران همدورهاش، تفننی یا گاه و بیگاه نیست و چه بسا همواره او را بیشتر با عنوان منتقد به یاد میآوریم تا شاعر. سال 1361، نخستین جلد از پروژهی «شعر زمان ما»ی او با نقد و نظری بر شعر احمد شاملو کلید خورد؛ بعدها با نظر به مؤلفههای نوینِ نقد شعر، شاید حقوقی از منظری، منتقدی سنتگرا به حساب آمد، اما تردیدی نیست که پنج جلد «شعر زمان»های او دربارهی احمد شاملو، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، مهدی اخوانثالث و نیما یوشیج، از طرفی سببساز عمومیتیافتنِ مطالعهی شعر شاعرانِ پس از نیما، و از دیگرسو، باعث زعم قبولیافتنِ این نظرگاه شد که این پنج شاعر، مهمترین شاعران زمانه هستند. اولین کتاب از این مجموعه، به نقد شعر شاملو اختصاص یافت تا در واقع، اولین «شعر زمان ما»، پس از کتاب عبدالعلی دستغیب در سال 1352 و پس از کتاب تقی پورنامداریان در سال 1357، سومین کتابی باشد که دربارهی شعر شاملو منتشر میشود. این سری از کتابها همانطور که حقوقی بر پیشانیشان نوشته، علاوه بر دو بخش مقدماتیِ «شعر شاعر از آغاز تا امروز» و «برگزیده شعرها»، به «تحلیل و تفسیر موفقترین شعرها» نیز میپردازد. خود حقوقی کار ما را در بهدستدادن صورتبندی دقیقی از کارش ساده کرده است؛ کاری که او در بررسی شعرهای شاعران در این مجموعه کتابها صورت میدهد، بیش از آنکه به ساحت نقد وارد شود، به تحلیل و تفسیر میانجامد.
پیش از این، از «بدعتها و بدایع نیما یوشیج» گفتیم؛ همان کتابی که سال 1357 لابهلای هیاهوی انقلاب گم شد. بخش بعدی از دوگانهی مهدی اخوانثالث در بررسی انقلاب نیما یوشیج در شعر، چهار سال پس از آن بخش نخست منتشر شد؛ «عطا و لقای نیما یوشیج». اهمیت این کتاب در این است که او خلافِ کتاب پیشین که وجوه نوآورانهی کار نیما را بررسی میکرد، اینجا هرآنچه را در شعر نیما میتوانست مورد توجه اردوگاه سنتگرایان قرار بگیرد، فهرست کرده بود. در نظر نخست شاید اینطور به نظر برسد که اخوان، آدرس غلط میدهد و با ذکر شواهدی از شعر کهن فارسی و تأکید بر اینکه «دیدید! دیدید نیما چیزی را خراب نکرده، ببینید: شعر کلاسیک ما پر از همین مواردی است که در نیما تاب نمیآورید»، حسنِ بدعتِ نیما را زیر سؤال میبرد، اما در واقع اینجا اخوان، استراتژیستی میانجیگر است؛ منتقدی که میخواهد فضا را آرام کند تا جوهرهی کار نیما حتی در اردوگاهِ متخاصم نیز به رسمیت شناخته شود. با این حال به نظر میرسد، برای اتخاذ این استراتژی کمی دیر شده باشد؛ انتشار نتایجِ رصدِ نقاطِ وصلِ نیما به آنچه منکرانِ او را راضی میکند، دو سه دهه پس از پذیرش نسبی و مقبولیت عامیافتنِ او، چه بسا چند گام به عقب باشد؛ بهویژه در سالهایی که گفتمان شعر انقلاب، آرامآرام جای خود را به گفتمان شعر جنگ میدهد و قرار است در آیندهی نزدیک، پیروان نیما چون شاملو، براهنی و رؤیایی نه فقط به خاطر سویههای روشنفکریشان، بلکه گاه به خاطرِ نوگراییشان از جانبِ منتقدان نزدیک به جریانِ مطلوب حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مورد حملهی مکتوب قرار گیرند. مهمترین منتقد این جریان در سالهای بعد، یوسفعلی میرشکاک خواهد بود که در نشریههای متبوع حوزه هنری، نقدهایی تند و تیز علیه شعر شاملو، براهنی، رؤیایی و دیگران خواهد نوشت، هر چند سالها بعد، از این انتقادها پا پس خواهد کشید و از برخیشان عقبنشینی خواهد کرد. این سالها پر است از مقالاتی که در صفحات نقد شعر مجلاتِ نزدیک به این جریانها منتشر میشود و البته اغلب، بر فرامتنها تمرکز دارد و نه نقد متنِ شعرها. مثلاً این سطرها را از مقالهی «نگاهی به شعر انقلابِ» سیدحسن حسینی که در جُنگ پنجم «سوره» در شهریورماه 1362 منتشرشده بخوانید: «شعرای مسلمان با شعر خویش میجنگند. بر ضد آنهایی که در زمان شاهِ معدوم، پرندهی جلد شعرشان جز با دو بال الکل و دود، قادر به پریدن نبود!»
بین نشریات نزدیک به جریانهای راستگرای شعر، آتشِ «کیهان فرهنگی» که شمارهی اولش فروردینماه سال 1363 منتشر میشود، آنچنان داغ نیست؛ تا آنجا که دو مقالهی «سیمای فردی نیما یوشیج» از سیروس طاهباز در سال 1364 و «سپهری و مشکل شعر امروز» از حسین معصومی همدانی در سال 1365، نشاندهندهی روندی میانهرو در نقد شعر است.
نقطهی عطف: نخستین تکانهی جدی و پیشبرنده در نقد شعر معاصر فارسی پس از انقلاب، سال 1364 رخ میدهد. کتاب «کیمیا و خاک» رضا براهنی در سالی منتشر میشود که در عین حال با انتشار مجلهی جریانساز «آدینه»، شاهد آغاز تحولی در نگرشِ نشریات ادبی به مقولهی نقد شعر هم هستیم. «کیمیا و خاک» رضا براهنی، بهنوعی نمایندهی تحولی در نقد ادبی ـ خاصه نقد شعر ـ است؛ منتقدی که در مقدمهی کتاب شعر «ظلالله»اش، فرامتنِ سیاست و مبارزهی سیاسی را آشکارا بر ملاحظات ادبی مترتب بر شعرش مقدم میدانست، حالا سویههای سیاسی نقد را یکسره کنار گذاشته و از فرم و ادبیتِ متن سخن میگوید. آن تأثیری که انتظار میرفت براهنی از حضور در ادبیات آمریکا و آشنایی نزدیک با جریانهای آوانگارد شعریِ آنجا و نیز چپِ جدید پذیرفته باشد، با هیجان انقلاب به تأخیر افتاده بود، و حالا پس از چند سال، سر باز میکرد. البته آنطور که خود بعدها در «دیباچهی بحران» بهعنوان مقدمهی کتاب «بحران رهبری نقد ادبی و رسالهی حافظ» مینویسد، او از سال 1359 و به تعبیری از سال 1352 در حال بسط ایدههای جدیدش در نقد بوده است، اما از آنجا که مقالهی مفصل «انقلاب و بحران رهبری نقد ادبی» ـ که قرار بوده سال 1359 در «کتاب نقد زمان» به سردبیریِ خودش منتشر شود و نشده ـ تا سالها بعد نامنتشر میماند. در بررسی تاریخ تحولِ نگرش او به مقولهی نقد شعر، ما ناچاریم به منتشرشدههای او رجوع کنیم. او در طول دههی شصت، همواره در خلأ تأخیری دهساله دستوپا زده است؛ اغلب کتابهایش با تأخیر منتشر شدهاند و این شکاف، مهمترین آسیب را به بررسی تاریخِ نقد شعر فارسی هم میتواند وارد میکند. سرنوشتِ انتشار ایدههای متحولشدهی رضا براهنی در دههی شصت، بهنوعی هویتنمای وضع نقد در شعر این دهه نیز میتواند در نظر گرفته شود. با اینحال، با مسکوتماندن انتشار آن مقاله در سال 1359، ما با اشاره به بخشهایی از آن در سال 1364 و در کتاب «کیمیا و خاک» مواجهیم.
نقطهی عطف دیگر در فصل اول، چنانچه اشاره کردیم، انتشار مجلهی «آدینه» بود؛ شمارهی نخست در 15 آذر 1364 روی کیوسکها رفت. در ابتدای امر، هنوز آن «آدینه»ای نیست که امروز بهعنوان محل تحول نقد شعر فارسی در نشریات از آن یاد میکنیم. با این حال در همین دوره نیز، نقدهایی در رابطه با شعر نیما و پس از نیما منتشر کرده است. در طولِ گزارش حاضر، بارها به این مجله سرک خواهیم کشید.
منتقدان پرکار و پیگیر فصل اول: رضا براهنی در مقدمهای که بعدها بر چاپهای تازهترِ کتاب «طلا در مس» نوشت، ادعا کرد که از سال 1339 تا میانهی دهه شصت، یعنی دقیقاً جایی از تاریخ که ما اکنون در گزارشمان بر آن ایستادهایم، نقد نوشته است. حجم مقالات او در نقد، نشان میدهد این ادعا پر بیراه نیست. او، نهتنها یکی از پرکارترین، بلکه یکی از مؤثرترین منتقدهای شعر معاصر فارسی در این دوره است. جز او، بین آنها که پیگیرترند، این نامها را میتوان فهرست کرد: محمد مختاری، علی باباچاهی، محمد حقوقی و یدالله رؤیایی.
فصل دوم: از 1365 تا 1374؛ حضور جدی نقد شعر
در مجلات تا انتشار مؤخرهی کتاب
«خطاب به پروانهها»
نقد شعر معاصر فارسی، پس از هفتهشت سال، زانو راست میکند تا مفاصل، پس از انقباضی نسبتاً طولانی، از گرفت و گیر رهایی یابند. در نیمهی اول دههی شصت، با وجود تلاشهای پراکندهای که از آنها نوشتیم، با سکوتی نسبی هم در شعر نو و هم در نقد آن روبهرو بودیم و حالا، فصلِ تغییر است. حیاتِ نقد به احتضار افتاده و سنتِ مکتوب نقد شعر، جای خود را به محافل غیر رسمی روشنفکران و جلسات رسمی که اغلب به دست سنتگراهای متعلق به شعر انقلاب و حالا شعر دفاع مقدس و ذیل حوزه هنری انقلاب اسلامی برپا میشدند داده بود. مهمترین فرآیندی را که باعث شد ماجرا از نیمهی دهه به بعد، تغییر کند باید در ظهور نشریات ادبی چون «آدینه»، «مفید»، «دنیای سخن»، «گردون» رصد کرد؛ نشریاتی که هم درصدد احیای نهاد روشنفکری ادبیات برآمدند و هم دوباره نقد شعر را به صورت منسجم روی کاغذ آوردند. پیش از آنکه «آدینه» به مجلهای تماماً ادبی تبدیل شود و نقد شعر را جدی بگیرد، حلقهای از منتقدان از آغاز نیمهی دوم دههی شصت در مجلهی «مفید»، بهعنوان نخستین مجلهی آوانگارد روشنفکری، گرد هم میآیند و بازگشت جدی نقد شعر به مجلات را در همان شمارهی نوروزی با انتشار مقالهای دربارهی شعر نیما با عنوان «سرایندهی پیشاهنگ» به قلم ق. قهرمانلو و سپس با شمارهای مخصوص شعر نیما اعلام میکنند. «مفید» با ترکیبی که یادآور «جنگ اصفهان» در سالهای دورتر است، با آثار کامران بزرگنیا، ضیاء موحد، عبدالعلی عظیمی، ابوالحسن نجفی، احمد میرعلایی و هوشنگ گلشیری، به میان معرکه میآید. در آغاز، مقالهی «مسالهی صدق در شعر» از ضیاء موحد، و «شعر نیمایی و برداشتهای حقوقی» از محمود نیکبخت در «مفید» منتشر میشوند. تحریریهی مفید بهنوعی درصدد توجهدادنِ شاعران و منتقدان به میراث مغفول نیما هستند و هوشنگ گلشیری نیز در این میان، سلسلهمقالات «همخوانی با هماوازان» را که بعدها به شاملو، اخوان، سپانلو و دیگران اختصاص دارد، با مقالهای دربارهی شعر نیما آغاز میکند. بعدها دیگر شاعران و منتقدانِ حلقهی «مفید» مانند کامران جمالی و عبدالعلی عظیمی، پروژهی تمرکز بر میراث نیما را در مجلات دیگری چون «چیستا»، «کارنامه»، «زندهرود»، «مفر» [که در سوئد منتشر میشده] و... ادامه خواهند داد.
واپسین رویداد مرتبط با نقد شعر، در سال میانیِ دههی شصت، آغاز انتشار گفتوگوهای ناصر حریری با شاعران و منتقدان در قالب مجموعه هشت جلدی «هنر و ادبیات امروز» است. هر جلد گفتوگو با دو شاعر یا منتقد یا داستاننویس را دربرمیگیرد. در این میان، جلدی که به گفتوگو با رضا براهنی و احمد شاملو مربوط است، به لحاظ نقد شعر قابل توجه است. پاسخهای شاملو، آنطور که حریری نوشته کم و بیش، پیش از این در سه نشریه منتشر شده بودند. با این حال، یکی از جنجالیترین اظهار نظرهای شاملو درباره دیگر شاعران، در همین کتاب ثبت شده است؛ آنجا که دربارهی سپهری و توصیهاش به «گِلنکردنِ آب» میشورد و میگوید زورش میآید این عرفانِ نابههنگام را باور کند. این اظهار نظر بعدها تلویحا بهنوعی صفبندیِ پنهانی بین منتقدانِ شعر هم میانجامد. خواهیم دید که گرایش به نقد شعر سپهری و نیز فرخزاد در دههی هفتاد اوج خواهد گرفت.
سال بعد نیز با چند رویداد قابل توجه در ارتباط با نقد شعر روبهروست؛ نخست انشقاقی که در اردوگاه شاعرانِ انقلاب و دفاع مقدس پیش میآید. حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی که تا اینجا توانسته بود همهی چهرههای مطبوعش را تحت لوای خود نگاه دارد، بهیکباره با خروج شاعران و منتقدان نوگرایی چون سیدحسن حسینی و قیصر امینپور مواجه میشود و با وجود اینکه بروز این انشقاق، مستقیماً ربطی به نوارِ زمان نقد شعر معاصر فارسی ندارد، اما بیتردید بر مناسبات مترتب بر آن مؤثر واقع میشود. اندیشهی یکپارچهی حاکم بر حلقهی نزدیکان حوزه هنری، از هم میپاشد و از قضا انشعابی که رخ میدهد، شاعران سنتگرا را از نوآوران جدا میکند. از آنجا به بعد قرار نیست همهی شاعران انقلابی، پشت انتقادهای تند و تیز منتقدانی چون علی معلم دامغانی یا یوسفعلی میرشکاک بایستند. رویداد بعدی، پوستانداختنِ «آدینه» و بازگشت مطبوعات به دورانِ استقرار نقادی جدی شعر است که از دههی پنجاه بهنوعی مسکوت مانده است. از همین دور جدید انتشار «آدینه» است که صفحات پر سر و صدای شعرِ علی باباچاهی، جنجال به پا میکند. او در این صفحات، علاوه بر شعرهای شاعرانِ شاخص آن دوره، شعرهای رسیده به دفتر تحریریهی مجله را هم در ستونی با عنوان «با نوآوران و نوآمدگان شعر امروز» نقد میکند و انتشار همین نقدها بعدها حرف و حدیثهایی را به دنبال دارد. «آدینه» از اینجا به بعد، مرتب تا سال 1377 انتشار یافت و همواره آغوشش برای نقد شعر معاصر فارسی باز ماند. رد پای بسیاری از جدلهای کلامیِ برآمده از نقد را در نیمهی دوم دههی شصت و نیمهی اول دههی هفتاد از همین «آدینه» است که میشود پی گرفت.
پس از «آدینه» که مهمترین پایگاه انتشار نقد شعر در مطبوعات آن روزگار است، نوبت به آغاز تحول در انتشارِ مجلهی «دنیای سخن» در سال 1367 میرسد تا به تعداد مجلاتی که منتقدانِ پرکار آن روزها میتوانند برایشان بنویسند افزوده شود. شعر «آدینه»، تیول علی باباچاهی، و شعر «دنیای سخن» دست سیدعلی صالحی است. براهنی، مختاری، لنگرودی، سلیمانی و دیگر منتقدان در این صفحات، نقد شعر مینویسند. در این میان دو ضمیمهی ادبی در دو نشریه نیز متولد میشوند: «کادح» و «نقش و قلم» که هر دو را محمدتقی صالحپور سردبیری و آنها را پایگاهی برای منتقدانی چون محمد مختاری و علی باباچاهی و رضا براهنی میکند.
جریان راستگرای نقد شعر فارسی نیز بیکار نمینشیند و پس از خروج از شوکِ منشعبشدن شاعرانِ نوگرایش از بدنهی جریانِ مطلوبِ حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، منتقدِ آتشینمزاجش یوسفعلی میرشکاک را روانهی نزاعی پردامنه با شاعرانِ اردوگاه مقابل میکند. برای اجرای این استراتژی به نهادهایی جدید نیاز است که بتوانند پروژه را انسجامیافته پیش ببرند. از این رو انتشار مجلهی «سوره» آغاز و میرشکاک دبیر صفحات شعر میشود. مقالههای جنجالی او دربارهی «طلا در مسِ» رضا براهنی با تیتر «عیار نقد»، مقالهی «فرق بین فردوسی و شاملو» و مقالاتی دیگر از او دربارهی یدالله رؤیایی و دیگران، در راستای این پروژه در «سوره» منتشر میشوند. نقدهای او، بیشتر متمرکز بر مضامین شعرهاست و اگر روزی محققی بخواهد نقد ایدئولوژیک شعر در ایران را تبارشناسی کند، همانطور که باید به نقد مارکسیستیِ احسان طبری در دهههای گذشته بپردازد، از نقدهای ضدامپریالیستی و غربستیزانه یوسفعلی میرشکاک هم باید یاد کند. مقالههای میرشکاک در این دوره، بر طیفِ شاعران راستگرا از سویی و بر صفبندیِ تفکیکشدهترِ دوقطبیِ جریانهای شعری تأثیر فراوان دارد. دیگر مجلهای که بیرون از نهاد روشنفکریِ مستقر در آن روزگار، همزمان با «سوره» اما نه با مدیریت راست افراطی، بلکه با مدیریت جریان محافظهکار و تحت لوای موسسهی اطلاعات منتشر میشود، «ادبستان» است؛ در این مجله، جز شعرهای شاعران اسلامگرا، نقدهایی نیز دربارهی شعر منتشر میشود که راست کارِ سیاستهای محافظهکارانهی مجله است. مقالهی بدون نویسندهی «انقلاب و جنگ در شعر معاصر» با عنوان فرعیِ «مروری شتابزده بر شعر بعد از انقلاب»، مقالهی «اجازه میدهید جیغ بنفشی بکشم؟» از سیما وزیرنیا، و «غزل، عمومیترین قالب شعر در نسل انقلاب» و... از این دست نقدهای «ادبستان» هستند.
سال 1368، در عین حال، سال ورود یکی از شاعران و منتقدان مهاجر به فضای نقد شعر در داخل کشور است؛ «عناصر شعر» از میرزاآقا عسکری (مانی) که مدتی است در خارج از کشور زندگی میکند، منتشر میشود. این کتاب البته، چندان به کار جستوجوگران و منتقدان جدیِ شعر نمیآید چون گفتارهایی ساده و مختصر دربارهی عناصر مرسوم شعر را در بر دارد، منتها نکتهای که آن را به لحاظ بررسی تاریخ نقد شعر فارسی، بهویژه نقد شعر فارسی مهاجرت، هویتنما میکند این است که عسکری، پس از همکاری با یکی از نشریات فارسیزبانِ خارج از کشور و آنطور که خود ادعا کرده، پس از دریافت ماهانه صدها شعر از شاعران داخل و خارج از کشور و غور در آنها، به صرافت نوشتن و انتشار این کتاب افتاده است. بنابراین، «عناصر شعر»، بهنوعی، برآیندِ نگاهِ منتقدی مهاجر، به شعر مهاجرت فارسی نیز میتواند محسوب شود. از دیگر شاعرانی که در خارج از کشور، نقد شعر مینویسند و در نشریات همانجا منتشر میکنند به سهراب مازندرانی و راحا محمدسینا میتوان اشاره کرد؛ نقدهای آنها بیشتر برسازندهی گرایش دوباره به «موج نو» و «شعر حجم» است که ازقضا واضع این جریان دوم، سالهاست در فرانسه زندگی میکند.
سال 1369 مجلهی «کلک» با «دیباچهای بر شعر عاشقانه» رضا براهنی سربرمیآورد. «گردونِ» عباس معروفی و منصور کوشان هم به فهرستِ نشریاتی که به نقد شعر میپردازند افزوده میشود؛ مجلهای با حضور مداوم دو منتقد پرکار آنروزها یعنی علی باباچاهی و رضا براهنی. مشی «گردون» در پرداختن به نقد شعر، متفاوت از دیگر نشریاتی است که اغلب به شاعران تثبیتشده میپردازند. بعدها این مجله، صفحاتی را به گفتوگو با شاعران نسلهای تازهتر از جمله حسن فدایی، احمد محیط، مرسده لسانی، فرشته ساری، فیروزه میزانی، شهاب مقربین، محمدعلی شاکری یکتا، شمس لنگرودی، علیرضا پنجهای، حافظ موسوی و... اختصاص میدهد که از حیث ذکر نکاتی در نقد شعر نیز حایز اهمیتاند.
«گردون» واپسین مجلهی اضافهشده به فهرست مجلات مهم دههی شصت از منظر انتشار نقد شعر نیست؛ دو ماه مانده به پایان دهه، شمارهی اول «تکاپو» هم منتشر میشود. نام رضا براهنی، محمد مختاری و علی باباچاهی، به مانند دیگر نشریات دو سه سال اخیر، در «تکاپو» هم بارها دیده میشود. ویژگیِ مقالاتی که بهعنوان نقد شعر در تکاپو منتشر میشود، به مانند «گردون» در این است که، شعر روز در آنها مورد توجه منتقدان قرار میگیرد. بخشهایی از مقالهی مهم «گزارش به نسل بیسن فردا» رضا براهنی که بعدها قرار است در کتابی به همین نام از او منتشر شود، و طرحِ «شبانرمگی» و «شعر و اندیشهی سیاسی» از محمد مختاری که اولی بعدها در کتاب «انسان در شعر معاصر» و دومی بعدها در کتاب «چشم مرکب» او بسط داده میشود، نخستینبار در همین «تکاپو»ست که چاپ میشوند.
***
انتشار کتابِ «ساختار و تأویل متن» در آغازین سال دههی هفتاد، با اینکه دربارهی شالودهشکنی و ساختارگرایی در نقد ادبی به طور اعم حرف میزند، وَ لزوماً کتابی در نقد و نظریهی شعر نیست، هر چند مباحث اندکی را در رابطه با شعر نیز دنبال میکند، اما تأثیر فراوانی بر منتقدان ادبیات و از جمله منتقدان شعر در ایران دارد. «ساختار و تأویل متن»، نظر چندانی به شعر ندارد و حتی یکی از فرازهای کتاب، مرتبط با نفی و انکارهای میخاییل باختین نسبت به امکان پولیفونی در شعر است؛ همان مبحثی که بعدها ترجمهاش را در دو اثر مهم این نظریهپرداز برجستهی قرن بیستم یعنی «تخیل مکالمهای» و «منطق گفتوگویی» نیز میخوانیم و مبتنی است بر ناسازهای که میگوید شعر، محل چندصدایی نیست و اینگونه این امکان مهم را از ساحت شعر سلب میکند، در حالی که بدیهی است تاریخ شعر چند قرن پیش از صدور این نظریه، پر است از شعرهای پلیفونیک. با این حال، بحث «ساختار و تأویل متن»، کمترین ربط را هم که به نقد شعر داشته باشد، مهمترین متن تألیفی در نقد ادبی نو است که همه نقدهای ساختارگرای یکی دو دهه پس از خود را تحت تأثیر میگیرد، بهخصوص مباحث مرتبط با زبان شعر را با کلیدواژههای یاکوبسنی.
در همین سال، یدالله رؤیایی بهعنوان یکی از مهمترین شاعران مهاجر ایران، با «کیهان لندن» به گفتوگو مینشیند. طی این گفتوگو، رؤیایی دربارهی وضع نقد شعر در ایران صحبت نیز میکند. او میگوید: «شعر ما از لحاظ فرهنگ انتقادی چندان غنی نیست. در غنای موجودش هم از «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» و «از سکوی سرخ» که حرف نزنیم، مقدار زیادی برخوردار از نقدهای تحلیلی رضا براهنی است. او و محمد حقوقی به شناخت شعر مدرن ایران کمک کرده و آن را به شناخت تکنیکی و دیدهای زیباشناسانه مجهز کردهاند. به طوری که خیلی از جوانها در شروع کارشان از همین دیدگاهها یاد گرفتند به شعر نگاه ناقدانه کنند». تا اینجای کار با صورتبندیِ بسیار کلی رؤیایی از نقد شعر در آن روزگار روبهروییم، اما با تمرکز بر ادامهی بحث او، میتوانیم حقیقتی تاریخی را از موقعیت نقد شعر فارسی در پیش و پس از این اظهار نظر استخراج کنیم. رؤیایی میگوید براهنی و حقوقی، به شعر جوانها توجه نکردهاند: «[آنها] هنوز عنایتی به شعر جوان امروز [نکردهاند]؛ حقوقی و براهنی باید شعرِ این شاعران را کشف کنند و رازهای کوچک و فنی آنها را بشناسند و بشناسانند و جاهطلبیهای آنها را در کار زبان تصویر، در معماری کلام و در ساختمان قطعه و ترکیب حجمهای خیال زیر نگاهی با حسن نیت بگیرند نه با پیشداوری». در نظر داشته باشیم که رؤیایی در این فراز، تلویحاً به خودش ارجاع میدهد؛ به کاری که در میانهی دهل چهل صورت داد و در حالی که هیچکس از همعصران او، به شعر شاعرانی نوآمده چون محمود شجاعی، هوشنگ آزادیور، فیروز ناجی، پرویز اسلامپور و دیگرانی که به حلقهی جریان موسوم به «شعر دیگر» منتسب بودند روی خوش نشان نمیداد، به آنها توجه کرد هر چند بعدها به مصادرهبهمطلوب شعر آنها به نفعِ بیانیهی شعر حجم متهم شد. او حالا از براهنی و حقوقی انتظار دارد جسارتی به خرج دهند از نوع جسارتی که او در دههی چهلِ شعر فارسی مرتکبش شد. این، تنها نکتهای نیست که از توصیهی رؤیایی به دو منتقدِ اسمیِ آن عهد، میتوان دریافت؛ نگاهی به آیندهی نزدیکِ پس از این توصیه، نشانمان میدهد که رضا براهنی چهطور به شعر جوانها نزدیک شد و بر آنها بهعنوان منتقد و نظریهپرداز تأثیر گذاشت و طبعاً تاثیر پذیرفت و حقوقی چهگونه هیچگاه به این مسیر نرفت. همان منتقدی که کتاب دوم از پروژهی «شعر زمان ما»یش را در تهران، کیلومترها اینسوتر از پاریس ـ جایی که رؤیایی این حرفها را از آنجا به ایران مخابره میکند ـ به بازار کتاب میفرستد؛ «شعر زمان ما»ی دوم، به تفسیر شعرهای مهدی اخوانثالث اختصاص یافته و حقوقی با همان متدِ نقد شعرهای شاملو، از اخوان هم سراغ گرفته است. در سال بعد هم که جلدهای سوم و چهارم را دربارهی سهراب سپهری و فروغ فرخزاد منتشر میکند، روش، همان است.
نقد شعر در نشریاتی که آن را جدی میگیرند همچنان برقرار است و در دو مجلهای هم که در آغاز دههی هفتاد به جمع مجلات ادبی پیوستهاند، کم و بیش ادامه مییابد؛ مجلهی «نگاه نو» و «کیان». «چیستا» هم با نقدهای مشیت علایی و عبدالعلی دستغیب، به کار مداوم خود ادامه میدهد. علایی نقد مبسوطی با عنوان «فراز و نشیبهای یک شاعر» دربارهی هر آنچه مسعود احمدی تا آن روز بهعنوان کتاب شعر منتشر کرده نوشته که در شماره هشتادویک «چیستا» در مهرماه سال 1370 آمده است. او بهعنوان منتقدی پرحوصله و دقیق، پنج کتاب شعر احمدی در دههی شصت را به دقت از نظر گذرانده است؛ کمتر نقدی را در نشریات آن سالها مییابیم که برای تبیین «روند»، چنین به عمق زده باشند.
اما یکی از مهمترین رویدادهای مرتبط با نقد شعر در آغازین سالهای دههی هفتاد، علاوه بر چاپ تازهای از «طلا در مس» رضا براهنی که حالا جلد سومی را هم به همراه دارد، انتشار «انسان در شعر معاصرِ» محمد مختاری است. از سالهای ابتدایی دههی شصت، رد پاهایی از این مشغولیتِ تازهی او در باب نقد شعر را در نشریات رصد کردهایم و حالا باید منتظر باشیم، منتقدی که نقد شعر را با هشدارهایی مبتنی بر گفتمانهای فرهنگی همراه کرده است، نتیجهی بررسیهایش را در قالب کتابی مفصل عرضه کند؛ کتابی نظریهپردازانه که به شعر نیما، شاملو، اخوان و فروغ فرخزاد بهعنوان مورد مطالعه نگریسته است تا نظریهی خودش را بسط بدهد. در همین مسر بررسی شاعران است که مختاری به طرح مبانی نظری سنت و نو و پیشزمینهی تاریخی فرهنگ معاصر و نیز حضور و سلطهی سنت در عملکرد شعر نو پرداخته است. او میگوید رویکرد تازه به «درک حضور دیگری»، و طرح مسائل انسانی و گرایش به ارزشهای جمعی و فردی انسانی، مظاهر نواندیشیِ تفکیکناپذیر از شعر معاصر بوده است. «انسان در شعر معاصر» علاوه بر اینکه یکی از متون نقادانه و نظریِ مهم دربارهی شعر معاصر فارسی است، اثری است که میتواند اعتماد به نفس را به شعر امروز بازگرداند و به آن یادآوری کند این شعر بوده است که بهتر از دیگر حوزههای تفکر، توانسته طرح «درک حضور دیگری» را اجرا کند. او با «انسان در شعر معاصر» پیامی مهم به شاعران روزگار خودش مخابره میکند مبنی بر اینکه شعر، به لحاظ طرحِ بسط چنین فرهنگی، از بسیاری از سنتهای فکری ما مترقیتر بوده است و حالا هم میتواند مقابل حذف دیگری بایستد.
دیگران در این سالها چه میکنند؟ محمود نیکبخت که انتشار شعرهایش را از همین دههی هفتاد آغاز کرده، نتیجهی تحقیقاتش دربارهی فروغ را با عنوان «از گمگشتگی تا رهایی» منتشر میکند. یدالله رؤیایی در گفتوگو با جلال سرافراز که در شمارهی پنجم «تکاپو» منتشر میشود، نشان میدهد بیش از آن که با نگاهی انتقادی به شعر روز نگاه کند، همچنان درصدد یافتن مابهازاهایی از شعر حجم در آرا و اشعار دیگران است. مصادرهی هوشمندانهی ترمهای متمایز شعر ایران به نفع شعر حجم تا آنجا ادامه دارد که او در این گفتوگو با تأسی به یکی از اظهار نظرهای سیمین بهبهانی در رابطه با «تصویرسازی در سطح» ـ که احتمالاً به ضرب و زورِ هیچ گزارهای نتوان او را داخل حجم به حساب آورد ـ این غزلسرا را شاعری با گرایشهای آشکار به شعر حجم میداند. سویهی نقادانهی بحثهای رؤیایی در این گفتوگو که تازگی دارد، مربوط به مباحثی دربارهی بحران مصرع، و حرکت در طول و عرض شعر هم است.
یوسفعلی میرشکاک که در نیمهی دوم دههی پیشین، حملهها به چهرههای شاخص شعر نو را در مجلهی «سوره» ـ به عنوان مجلهی عمومی برای هنر و ادبیات ـ آغاز کرده بود، اینبار همان استراتژی را در مجلهی «شعر» ـ بهعنوان نشریهای تخصصی در شعر ـ در پیش گرفته است، با این تفاوت که حالا به نظر میرسد جریان راستگرای حوزهی هنری، با راهانداختن بخشی با عنوان «از نیما تا امروز» در مجلهی تازهاش، دیگر مناقشهای بر سر فرم شعر نو ندارد هر چند قرار نیست با محتوای شاعران روشنفکرِ شعر نو کنار بیاید. از همین روست که نقدهای تند و تیز میرشکاک از همان شمارههای آغازین به شاملو ادامه دارد و به محمود کیانوش، اسماعیل خویی و دیگران نیز میرسد. آلترناتیوِ میرشکاک ظاهراً شاعری چون شهریار است، چرا که در یکی از شمارهها، مقالهای ستایشآمیز مینویسد با تیتر «شهریار: دعوت به توحید و ولایت» و از همین مسیر حمله به شاملو را از سر میگیرد و از جمله اینکه او را به انکار معاد متهم میکند. او مینویسد: «آدونیس شاعر و منتقد لبنانی، چه روزگاری که چپ میزد و چه هنگامی که مسیحی شد، به امیرالمومنین علاقه داشت. یدالله رؤیایی هم برای مولا شعر حجم گفته است. خسرو گلسرخی هم در دادگاه از مولایش علی به نفع مارکسیسملنینیسم مایه میگذاشت». اینها را میگوید تا با شاملو تعیین تکلیف کند. مدتی بعد، میرشکاک از صفحات شعر کنار میرود، منتقدی آرامتر به نام مصطفی محدثی خراسانی جای او را میگیرد؛ او بهجای حمله به اردوگاه رقیب، درصدد تقویتِ اردوگاه خودی برمیآید و در ویژهنامهای به قیصر امینپور و در ویژهنامهای دیگر به «شعر جنگ» میپردازد. هر چند در شمارهای نیز، ویژهنامهای علیه تحولات شعر در دههی هفتاد منتشر میکند.
به سال 1373 میرسیم و انتشار کتاب «شعر و اندیشه» از داریوش آشوری. او که پیشتر و بعدترها نیز، اغلب، از مسیر زبانشناسی، بر سر توسعهی زبان فارسی و بهبود فارسینویسی بحث کرده، حالا یکسری از مقالات قدیم و جدید خود را دربارهی شعر در کتابی با عنوان «شعر و اندیشه» منتشر میکند؛ از جمله تفسیر هرمنوتیک معروفش از شعر حافظ را. آشوری البته بعدها در یادداشتی که بر ویراست دوم کتابش نوشت، فروتنانه کار خود را بیرون از مقولهی نقد ادبی معرفی کرد و نوشت که نوشتههایش «بیشتر وجهی فلسفی دارد و به ادبیات و هنر از دیدگاه ربط آن با ذات انسان و تاریخ و جامعه و فرهنگ مینگرد». با این حال، ورود آشوری به مقولهی نقد شعر مورد توجه بود، تا آنجا که احمد شاملو در مقدمهای که بر مجموعهی اشعار خود، منتشرشده در سال 1989 در آلمان نوشت، به مقالهی «در پی گوهر شعرِ» آشوری اشاره کرد. هر چند این اشاره در رد آرای آشوری بود. «شعر و اندیشه» در ویرایش دوم، مقالات دیگری را هم در خود جای داد و دو بار در سالهای 77 و 83 تجدید چاپ شد، اما اگر نحوهی توجه آشوری به شعر را آنطور که خود مدعی است مبتنی بر تحلیل شعر در نسبت با ذات انسان، جامعه و فرهنگ بدانیم، نقد شعر فارسی، منتقدِ دیگری هم داشت که از این لحاظ برای شعر خودبسندهتر مینمود؛ در این گزارش، بارها از او نوشتهایم و خواهیم نوشت: محمد مختاری. همانقدر که آشوری از زاویهی فلسفه و فرهنگ به شعر نگاه میکرد، مختاری، مقولهی فرهنگ را در تبیین نوآوریِ شعر امروز به کار میگرفت. به این اعتبار، با وجود قرابتهایی هر چند اندک بین نوع ورود آشوری و مختاری به مقولهی نقد شعر، متونِ انتقادی مختاری در رابطه با شعر، درونذات بود و متنهای آشوری برونذات.
سال نسبتاً پرباری است از لحاظ انتشار کتابهایی در نقد شعر. عبدالعلی دستغیب دو کتاب «نقد آثار شاملو» و «نگاهی به اخوان» را در همین سال چاپ میکند. این منتقدِ سنتگرا که البته نظری هم به شعر نیما و پیروانش داشت، در این دو کتاب از آن چه اسلوب نامیده حرف زده و برخی از شعرهای دو شاعر را تفسیر کرده است. از محمود فلکی، منتقد مهاجر ایرانی، کتاب «نگاهی به نیما» منتشر میشود؛ حرفهای دستغیب دربارهی نیما تفسیرمحور بود و حرفهای نیکبخت، در گیر و دار مباحث تکراری چون وزن شعر نیمایی و... . اسماعیل نوریعلا بیستوچندسال پس از اینکه با کتاب «صور و اسباب در شعر امروز ایران»، خود را بهعنوان تئوریسین موج نویِ شعر ایران معرفی کرده بود، در لندن کتابی نوشت به نام «تئوری شعر». ظاهراً ما در اینجا سر و کاری با نظریهپردازی برای شعر نداریم، اما این کتابِ نوریعلا از آنسو در نقد شعر اهمیت دارد که علاوه بر بهدستدادن گزارشی از مبانی تئوریک پیدایش شعر نو، نقدی است بر آنچه بهعنوان تئوریپردازی برای شعر مطرح بوده است. سال بعد هم نوبت هوشنگ گلشیری است که دو مقالهاش دربارهی شعر را در کتاب «ستایش شعر سکوت» منتشر و یادآوری کند که در دههی گذشته، تمرکزی ویژه بر نقد شعر در مجلهی «مفید» داشته است. او که در «معیار»، شاعرانی چون رضا چایچی، کامران بزرگنیا و ضیا موحد را معرفی کرده بود، اینجا نیز طرح موضوع «شعر سکوت» را با مورد مطالعهی شعر منصور اوجی پیش میبرد. کتاب، دو مقاله را دربرگرفته؛ اولی «در ستایش شعر سکوت» است و چنانچه خود گلشیری نوشته، درآمدی بر نقد شعر [معاصر] فارسی، و دیگری «شعر اوجی در تراژدی شعر سکوت» که گلشیری این مقاله را «حاشیهای بر شعرهای [منصور] اوجی» عنوان داده است. در مقالهی اول، گلشیری درصدد ارائهی تعریفی برای شعر مطلوب خود است و در این مسیر از شفیعی کدکنی، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نیما، محمدعلی سپانلو و نادر نادرپور حرف میزند تا در فصل بعد، ظاهراً به الگوی مطلوبِ بحث خود یعنی شعر منصور اوجی برسد. آنچه او بهعنوان درآمدی بر نقد شعر فارسی آورده، مشتمل بر مباحث معمول در زبان و ساختار شعر است، با پیوستهایی که در تاریخ نقد شعر فارسی تازگی ندارد. او معتقد است ساختار در شعر سکوت مبتنی بر دو الگوست: «الگوی قصه» و «الگوی تقابل و تناسب». با این حال، کتاب گلشیری در نقد شعر، قابل تأمل است. اما برای اینکه مورد توجه قرار بگیرد بدترین موعد انتشار را در نظر گرفته؛ سالی که قرار است بر سر مناقشهی براهنی در انتقادش به شاملو، نیما و گذر از آنها، جدلی عظیم در بگیرد و بدیهی است تشریح سادهی ساختار زبانی شاملو و نیما در کتاب «در ستایش شعر سکوت»، نمیتواند توجهها را به خود جلب کند. محمدعلی سپانلو هم که سالهاست در حال تحقیق دربارهی شعر مشروطه بوده است، نخستین نتایج تحقیقش را دربارهی شعر محمدتقی بهار در نشر «طرح نو» با نام «شهر شعر بهار» منتشر میکند. سال بعد «شهر شعر عارف» و «شهر شعر فرخی» را، و سال بعدش «شهر شعر ایرج» و «شهر شعر لاهوتی» را هم منتشر میکند. نهایتاً سال 1377 با گسترش تحقیقاتش درباره سه شاعر این دوره، «چهار شاعر آزادی» را به فهرست کارنامهی نقدش میافزاید. محمود نیکبخت هم چندی پس از «گمگشتگی تا رهایی» که دربارهی شعر فروغ فرخزاد است، «از اندیشه تا شعر» را با زیرعنوان جسورانهی «مشکل شاملو در شعر» به بازار کتاب میفرستد.
1374 در عین حال، سال انتشار کتاب «گزارش به نسل بیسن فردا»ی رضا براهنی هم هست؛ مجموعهای از مقالههای براهنی که چند مقالهای هم در نقد شعر دارد، از جمله در نقد شعرهای منصور اوجی و نیز نقد کتاب شعر آنتالوژیک «شعر به دقیقهی اکنون» که درصدد احیای بوطیقای شعر موسوم به «شعر ناب» از دههی پنجاه بوده است. به نظر میرسد، منصور اوجی، ناخواسته، وجهالمنازعهی دو چهرهای است که ظاهراً هیچگاه قرار نیست بینشان آتشبس برقرار شود؛ هوشنگ گلشیری و رضا براهنی. بخشهایی از مقالهی گلشیری دربارهی شعر اوجی پیش از این در یکی از نشریات منتشر شده و اینجا براهنی، مقالهاش را با اشاره به همان و اشاره به اینکه باید منتظر نسخهی کامل آن ماند آغاز میکند. ازقضا نسخهی کامل مقالهی گلشیری، چنانچه پیش از این گفتیم، همزمان در کتاب «در ستایش شعر سکوت» منتشر میشود تا به این قرار، اوجی، شاعری باشد که سال 1374 را صحنهی رو در رویی دیگری از گلشیری و براهنی کرده باشد.
به نقطهی عطف فصل دوم نزدیک میشویم؛ مؤخرهی رضا براهنی در کتاب شعر «خطاب به پروانهها». اما پیش از آن، باید کمی به عقب برگردیم و پیشتولید آن را گذرا از نظر بگذرانیم. این سالها، نقد شعر فارسی، زیستی محفلی را هم تجربه میکند. دو جلسهی «سهشنبهها» ـ که با جلسهای همنام که پیش از این از آن سخن رفت یکی نیست ـ و نیز جلسهی «شعر امروز ایران». مجلهی «روزگار وصل»، گزارش برخی از این نشستها را در آن سالها منتشر کرده است. «سهشنبهها» جلسهای است مرکب از شاعرانی با دغدغههای پستمدرنیستی و نیز شاعرانی وامدار سنتهای پیشین شعر معاصر فارسی؛ این جلسه از یکسو محلی است برای معرفی شاعران نوآمدهای چون علی عبدالرضایی و از سوی دیگر محلی است برای ارائهی هشدارهای منتقدانی از سنخِ عبدالعلی دستغیب که طی یک سخنرانی در این جلسه با عنوان «شعر امروز ایران به سوی فرمالیسم»، گرایش به فرمالیسم را عامل افول شعر فارسی بداند. چنین مباحثی نشاندهندهی آمادگیِ فضا برای تئوریزهکردنِ تحول در شعر آن سالها به دست رضا براهنی است. هماو در دیگر محفلِ مهم آن زمان، یعنی «شعر امروز ایران»، که در منزل حسن صفدری شاعر برپا میشد، سخنرانی میکند و از این میگوید که چرا دیگر شعر نیمایی نمیگوید؛ پرسشی مشابهِ عنوان مؤخرهی کتاب «خطاب به پروانهها». بنابراین، نخستینبار، ایدهی آن مؤخره، در این جلسه مطرح میشود و اندکی بعد در همان سال 1373، مقالهی «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» در نخستین شمارهی مجلهی «هنر و اندیشه» منتشر میشود، تا ترکشهای بمب بزرگی که سرانجام قرار است در سال آینده بترکد، پیش از شلیکِ نهایی، بر بدنِ شعر فارسی بنشیند.
نقطهی عطف: بعید است در طول تاریخ شعر معاصر فارسی، کتابی را پیدا کنید که به اندازهی «خطاب به پروانهها»ی رضا براهنی، واکنش برانگیخته باشد. کتابی که سال 1374 منتشر میشود و البته فقط خود شعرها نیست که موجب انگیختگیِ نقد شعر فارسی نسبت به آن میشود؛ مؤخرهی نظری «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» از براهنی که طرحِ ایدهاش خود بر نقد شاعران گذشته استوار است، بیش از خود شعرها، مورد توجه قرار میگیرد. در همین سالِ 1374 و بعدها دست کم تا یک دهه بعد خواهیم دید که بحث بر سر این کتاب، چه دامنهای دارد. «خطاب به پروانهها» و مؤخرهی بحثبرانگیزش، موقعیتی را برای نقد شعر فارسی برمیسازد که طی آن، هر آن کس که با شعر سر و کاری دارد، خود را در معرض آن میبیند و بهنوعی باید با آن تعیین تکلیف کند؛ به خاطر تسلط همین وضعیت است که نقدها دربارهی این کتاب، اغلب در رد یا تأییدند تا واکاوی. رضا براهنی پیش از آنکه چنین توپی به زمین شعر فارسی بیندازد، مهرههایش را چیده است؛ اگرچه بین شاعران و منتقدانِ مخالفِ کتاب، چهرههای شاخصی چون علی باباچاهی و یدالله رؤیایی هستند، اما براهنی در کارگاهش آنقدر شاگردِ خلف دارد که مطبوعات را پر کنند از دفاعیهها. آنها میگویند بالاخره شاعری پیدا شده و خرق عادت را از حوزهی معنا به نحو و زبان کشانده، و سرانجام توانسته بین همهی آموزههای ما از فرمالیسم، ساختارگرایی و پساساختارگرایی با فلسفهی نیچه، لیوتار، دریدا، هایدگر و دیگران، پلی بسازد برای رهایی شعر فارسی از بحرانی که در آن گرفتار آمده است. ماجرا تا آنجا پیش میرود که هوشیار انصاریفر، بهعنوان یکی از مدافعانِ کتاب، چهار سال بعد، مقالهای در روزنامهی «خرداد» بنویسد و ادعا کند براهنی در غیاب نیما، شعر تأسیس کرده است. او بر آن بخش از مؤخره دست گذاشته بود که براهنی طی آن برای تبیین بوطیقای شعرِ تازهی خود ـ که پیشنهادی علنی به شعر زمانه نیز محسوب میشد ـ به انتقاد از نیما و شاملو پرداخته و از سپهری، فرخزاد و رؤیایی هم به اشاره گذشته بود تا بگوید شعری آورده که برای نخستینبار میخواهد جز «زبانیتِ زبان» بر چیزی تاکید نکند. اینکه ما در این گزارش ـ که طبعا به مرور نقدها میپردازد و نه نظریهها ـ مؤخرهی «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» را با وجود چربیدن وجوه نظری بر وجوه انتقادی آن، بهعنوان یکی از گرانیگاههای نقد شعر فارسی در نظر میآوریم، به خاطر چنین فرازهایی است: «مشکل اصلی در این است که نیما گمان میکند معنی، چیزی جدا از فرم است که بتواند در هر لباسی بیان شود. مسئله این است که ذهن «دکارتی» نیما، جهان را به سوژه و ابژه تقسیم میکند و با این تقسیمبندی، بحرانها و مشکلات خود را بیان میکند؛ و گرچه در پارهای از شعرهایش از این تقسیمبندی دکارتی فراتر میرود، چرا که شعری میگوید که در فراسوی این تقسیمبندی دکارتی از سوژه و ابژه، اهمیت پیدا میکند، ولی از دیدگاه نظری، تقسیمبندی دکارتی را از پشت سر تفکر نیمایی بردارید، این تفکر غرق در انواع بحرانها و تشتتها میشود». تا آنموقع، هیچ منتقدی اینچنین به نقد نیما برنخاسته بود و از همین رو بود که مخالفانِ براهنی، در عین نقد شعرها و مؤخرهی او، لباس دفاع از نیما پوشیدند. اگر خاطرتان باشد، پیش از این، از حلقهی شاعران و منتقدانی که در دههی شصت، با ایدهی احیای دستاوردهای نیما پیرامون هوشنگ گلشیری گرد آمده بودند سخن گفتیم؛ طبعاً آنها حالا با حملهای تمامعیار مواجه شدهاند و علاوه بر دفاع از نیما، باید به صیانت از حیثیتِ گفتمان مورد نظرشان برخیزند. از این روست که علاوه بر نقد و نظرهایی مشخصاً دربارهی شعر براهنی و مؤخرهاش، اینجا و آنجا بارها متنهایی میخوانیم در ادامهی آن نهضتِ بازگشت به نیما. در این دسته از متون شاید حتی اشارهی مستقیمی به براهنی نشده باشد، اما بیتردید، حملهی اساسی او سببساز احساس خطر شده و آن حلقه را دوباره فعال کرده است.
مهمترین نقدهایی را که از سال 1374 تا میانههای دههی هشتاد دربارهی «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» نوشته شدهاند، اینگونه میتوان فهرستبندی کرد: «تأسیس شعر در غیاب نیما» از هوشیار انصاریفر (روزنامه خرداد، شماره 238، دوشنبه 12 مهر 78، ص 16)، «براهنی در پی ماجراجویی است: مکث و مروری بر شعرهای رضا براهنی» از علی باباچاهی (گردون، شماره 40-39، صص 79–76)، «اهمیت رضا براهنی بودن: دربارهی نسبت شعر و نظرات رضا براهنی و شعر امروز» از مجتبی پورمحسن (عصر پنجشنبه، شماره 94-93، بهمن و اسفند 84، صص 56–54)، «چرا براهنی شاعر نیمایی نیست؟/ گشتی در کتاب خطاب به پروانه ها و تئوری شعر براهنی» از عباس ثابتیراد (روزنامه ایران، 16 آذر 80، ص 13)، «خردههنگامهای از هنگامه درون/ نقدی بر شعر دف» از یدالله رؤیایی (قلمک، دوره جدید، شماره 3 و 4، شماره مسلسل 5 و 6، صص 7-11)، «ذهنیت جایگزینی در محو شعر یا شعر محو» از جعفر رئوفی (کارنامه، شمارهی 47-46، آذر و دی 83، ص 34)، «بحران شعر تکسیستمی در عصر دمکراسی ادبی» از فرج سرکوهی (آدینه، شمارهی 105، صص 26–22)، «پلیفونی در شعر براهنی» از پیمان سلطانی (بایا، آبان و آذر78، صص 109-103)، «در انبوههای از غبار» از مسعود کریمخانی (آدینه، شماره 117-116، صص 27–24)، «بازی بهظاهر بیخطر معنازدایی از شعر» از م. آزاد (آدینه، شمارهی 107، ص 49)، «ایرادهای منتقد در کار شاعر» از شهریار وقفیپور (آدینه، شمارهی 114، صص 21–20) و... .
منتقدان پرکار و پیگیر فصل دوم: همچنان رضا براهنی، پرکارترین و مؤثرترین و بحثبرانگیزترین منتقد شعر معاصر فارسی بوده است. اغلبِ منتقدانی هم که در اینجا فهرستشان خواهیم کرد، بهنوعی در این فصل، در ارتباط با او قرار گرفتهاند؛ ارتباطی مبتنی بر ردّ یا تأیید آرای او: علی باباچاهی، عبدالعلی دستغیب، محمود نیکبخت، محمدعلی سپانلو، اسماعیل نوریعلا، هوشنگ گلشیری، محمد مختاری، یوسفعلی میرشکاک، یدالله رؤیایی، مشیت علایی، مسعود احمدی، محمد حقوقی، ضیا موحد، سیدعلی صالحی، فرامرز سلیمانی، میرزاآقا عسکری (مانی) و... .
فصل سوم: از 1375 تا 1378؛ تسلط گفتمانهای
نقد نو تا انتشار کتاب «چشم مرکب»
مایعِ چرخشِ فصول نقد شعر معاصر فارسی، از فصل دوم به فصل سوم، غضروفیتر است؛ انشقاق کاملی رخ نمیدهد و زانوی نقد، زاویهای کم و بیش مشابه با دورهی پیشین دارد. با این حال، دو گفتمانِ غالب و مشابه به همِ نقد در فصل پیشین (نقد ساختارگرا و نقدِ زیباییشناسانهی زبان شعر) تکاملیافتهتر بروز میکند و چنانکه خواهیم گفت، با انتشار «چشم مرکب» محمد مختاری، دچار چرخشی نسبی میشود و گرایش به آرای فرهنگیِ او در نقد شعر، با قتلاش، عمده میشود. یکی از مهمترین رویدادها در نقد شعر، آغاز انتشار روزنامههای متعدد عصر اصلاحات سیاسی است؛ روزنامههایی که مثل مجلات روشنفکری، همهی حوزههای تفکر و از جمله نقد شعر را با آغوشی گشوده میپذیرند.
از سویی، سال 1375 همچنان بحث بر سر «خطاب به پروانهها»ی براهنی در نشریات ادامه دارد و در عین حال، علی باباچاهی که طی مقالهای، روبهروی براهنی صف بسته، با قاعدهای مشابه براهنی که برای کتابش مؤخره نوشته بود، برای کتابهای شعر «نمنم بارانم» و «منزلهای دریا بینشان است»اش مؤخرههایی نظری مینویسد. مؤخرههای باباچاهی نیز با اینکه بیشتر مبتنی بر مؤلفههای نظریهپردازیاند، اما چون نقد شعر روز را دنبال میکنند، در حیطهی نقد شعر هم قرار میگیرند. در این سال، نخستین کتاب پژوهشی کامیار عابدی دربارهی شاعران معاصر هم، با عنوان «در مصاحبت آفتاب» راجع به سهراب سپهری منتشر میشود. او نوشتن نقد بر شعر شاعران معاصر را از اواخر دههی شصت آغاز کرده و با تأسیس مجلهی «جهان کتاب»، منتقد ثابت شعر در این مجله شده بود. از آنجا که نوشتن او برای «جهان کتاب» تا زمان حاضر نیز ادامه داشته، او را باید یکی از پیگیرترین منتقدان شعر فارسی در سه دههی اخیر دانست. از او تاکنون بیست کتاب دربارهی شاعران معاصر منتشر شده است.
سال بعد، سهگانهی «فروغی دیگر»، «سهرابی دیگر» و «بامدادی دیگر» از ضیاءالدین ترابی منتشر میشود. او در نگاه به سه شاعر، روشی ثابت دارد و در هر سه کتاب، سراغ مفاهیمی چون عروض نیمایی و نوآوریها در وزن رفته است. عنایت سمیعی نیز اولین کتاب نقدش را در بررسی تطبیقی دو منظومه از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد با عنوان «بازخوانی دو منظومه» منتشر میکند؛ یکی از همان بروز و ظهورهایی که پیش از این در رابطه با شکلگیریِ دوگانهی شاملو/ سپهری و فرخزاد به آن پرداختیم.
پیش از اینکه به مجلاتِ ادبی این دوره بپردازیم، باید از تحولی تازه در مدیوم ارائهی نقد شعر سخن بگوییم. تا پیش از این، نقد شعر فارسی، عادت به انتشار در مجلات داشته است. روزنامهها طبق روال مرسوم، به خبرها و گزارشها و گفتوگوهای عمومی میپرداختند و مقولهی نقد شعر را با تلقیِ تخصصیبودن آن به خود راه نمیدادند. اما از آنجا که تغییر و تحولات سیاسی در عصر اصلاحات، بسیاری از گفتمانهای پیچیدهی مرتبط با حوزههای روشنفکری را به عرصهی عمومی کشاند، روزنامهها نیز به نقد شعر بهعنوان ساحتی تخصصی رو کردند. تعداد نقد و نظرهایی که روزنامهها دربارهی شعر در بازهی زمانی مد نظر ما در فصل سوم منتشر کردهاند، آنقدر زیاد است که گزارشی دیگر میطلبد. مهمتر از اینها اما باید به ظهور مجلهی «کارنامه» اشاره کرد که با سردبیری هوشنگ گلشیری آغاز به کار میکند. با گرایشهای آشنای گلشیری در نقد شعر، میشد حدس زد که سردبیر دست کم در پرداختن به شعر، میخواهد همچنان با همان ایدهی حلقهی مجلهی «مفید» مبنی بر توجه به نیما برای برونرفت از بحران شعر تأکید بورزد. اگر گلشیری در دههی شصت و بدون تهدید و مخاطرهای مشخص که نیما را نشانه رفته باشد، بر میراث او تأکید میکرد، حالا و با گرایش عمدهی شاعران و منتقدان به ایدههای پسانیمایی رضا براهنی و سپس علی باباچاهی، لابد پیگرفتنِ اجرای آن پروژه، واجبتر نیز به نظر میرسد. همین هم میشود و حتی پس از درگذشت گلشیری، ادامهی راه «کارنامه»، با همین روند و با تلاش منوچهر آتشی و حافظ موسوی دنبال میشود. «گیلهوا» هم از همین سال آغاز به کار میکند و آخرین نقدها و پاسخ به نقدها از شاعران دههی هفتاد از جمله رزا جمالی و مهرداد فلاح و بهزاد خواجات و ابوالفضل پاشا و دیگران را بازتاب میدهد.
در این میان به مجلهی «ارغنون» هم باید بپردازیم، هر چند مجلهای ادبی نیست، اما دست کم یکی از شمارههای آن با عنوان «دربارهی شعر»، مربوط به بحث ماست. پیش از این نوشتیم که کتاب «ساختار و تأویل متن» بابک احمدی با اینکه به طور اعم به نقد ادبی ساختارگرا میپرداخت نه به طور اخص به نقد شعر، اما نقد شعر را تا مدتها ذیل تأثیر مباحثِ خود گرفت. یکی دیگر از مواردی که به لحاظ نظری بر روشِ نقد شعر در ایران تأثیر داشت، همین شمارهی دربارهی شعر «ارغنون» بود؛ فصلنامهای که سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آن را منتشر میکرد و عجیب نبود که وزارت فرهنگ چپگرای سیدمحمد خاتمی، مجلهای در بیاورد و سکان آن را به رادیکالترین چپها مثل مراد فرهادپور و یوسف اباذری بسپارد. هر چند همهی مقالات شمارهی چهاردهم «ارغنون» جز یکی، ترجمه بودند و دربارهی شعر غرب و تنها مقالهی تألیفی را هم ضیا موحد دربارهی سیلیوا پلات نوشته بود، اما آنقدر خوانده و دیده شد تا آنجا که شاید جزو معدود مجلاتی باشد که به تجدید چاپ رسیدهاند؛ سال 1383 بود که با نایابشدن شمارهی دربارهی شعر «ارغنون»، این شماره در هیأت کتاب منتشر شد.
اما چه کتابهایی در رابطه با نقد شعر در این سالها منتشر شد؟ «شعر و شناخت» ضیاء موحد تلاشی است برای نزدیکشدن به نقد شعر با پشتوانهی نظری برآمده از فلسفه. از همین رو، بخش نخست کتاب مباحثی است دربارهی صدق در شعر، شعر سیاسی و... تا برسد به فصل دوم که نقد شعرهای سیمین بهبهانی و اخوان و فروغ است. علی باباچاهی هم علاوه بر دو مؤخرهای که بر دو کتاب شعرش نوشت، بهعنوان یکی از ثابتقدمترین منتقدهای شعر فارسی در دو دههی اخیر، پس از حضور مداوم در صفحات شعر مجلهی «آدینه» که دیگر توقیف شده بود، نخستین کتاب خود در بررسی انتقادی شعر امروز ایران را منتشر میکند؛ «گزاره های منفرد». کتاب در واقع سه جلد است. جلد نخست، سال 1377 و بخش دوم که جلد دوم و سوم را شامل میشود، سال 1380 منتشر میشود. بخش عمدهای از جلد اول به بررسی شعر نیما، شاملو، اخوان و... اختصاص دارد، اما بخش مهمی هم به نقد شعرها و آرای رضا براهنی تعلق یافته است. باباچاهی با وجود اینکه در چندین مورد با براهنی بر سر نظریهی زبانیتش سر شاخ شده بود، اینجا نهایتاً در رابطه با مؤلفههای شعر پستمدرن با او اتفاق نظر نشان میدهد و همدلی میکند. به طور مثال او مینویسد: «براهنی بهدرستی معتقد است که حافظهی زبانِ اعتیادی باید مختل شود» و در ادامه هم میآورد: «نگارنده نیز به تقلیل زبان شعر به سطح پیامرسانی صرف معترض است». باباچاهی در گزارههای منفرد، مثل بسیاری از نقدهایی که در طول دههی هفتاد مینویسد، در حال یافتن مابهازاهای وضعیت پستمدرن در شعر ایران از یکسو و تبیین درک و دریافتِ شعر خود از این مقوله است. نوشتههای او از آنجا که شعر دیگران را هم داخلِ بازیاش میکند و نیز به خاطر رویکرد آنتالوژیکش به شعر روز، بر بسیاری از شاعران اثرگذار است.
محمود فلکی هم بهعنوان یکی از معدود نمایندههای نقد شعر در مهاجرتِ ما، نخستین کتاب نقد شعرش را سال 1377 منتشر میکند: «سلوک شعر» (نقد و تئوری شعر). کتاب «نگاهی به نیما»ی او نیز همین سال در تهران منتشر میشود. او که در هامبورگ آلمان زندگی و آنجا زبان و ادبیات فارسی تدریس میکند و سردبیری نشریهی «سنجش»، گاهنامهای در نقد و تئوری ادبی، را هم عهدهدار است، در «نگاهی به نیما»، به فراخور نقد رایج شعر آن روزگار، با تأویل زیباییشناختی و روانشناختی از نیما سراغ میگیرد. در این سالها، صدای فلکی از هامبورگ به تهران مخابره میشود و صدای میرزاآقا عسکری از چند کیلومتر آنسوتر از بن آلمان. این دو، از معدود بازماندههای نقد شعر فارسی در مهاجرت هستند. اما در همین تهران، کتابی دیگر از یکی از شاعران و منتقدان جوان منتشر میشود؛ هیوا مسیح نتایج تحقیقی تطبیقی دربارهی تأثیرپذیریها و همانندیهای شعر فرخزاد و سپهری را در کتاب «حجم وهم» منتشر میکند تا این اثر، پس از کتاب عنایت سمیعی، دومین کتاب نقد این سالها باشد که سپهری و فرخزاد را در کنار یکدیگر نشانده است.
در کنار اینها به دو کتاب دیگر نیز باید اشاره کنیم، هر چند هیچیک بهعنوان نقد محسوب نمیشوند؛ به عبارت بهتر، اولی بیشتر تفسیر است و دومی، اساساً نباید هم نقد باشد. اولی تجدید چاپ آنتالوژی «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی است که هفت سال پیش صرفاً بهعنوان منتخبی از شعرهای سال 1300 تا 1370 منتشر شده بود، اما این بار در چاپ تازه، با مقدمه و تفسیری برای هر شاعر همراه شده است و دیگری «تاریخ تحلیلی شعر نو» از شمس لنگرودی است که چنانچه از عنوانش برمیآید باید «تاریخ تحلیلی شعر» باشد و نه «نقدِ» آن، اما با این حال، مورخ، گاه به جای اینکه صرفاً راوی تاریخ شعر نوین ایران باشد، به اظهار نظر دربارهی چند و چون کیفیت شعرها و جریانهای شعری هم پرداخته است.
نقطهی عطف: محمد مختاری در همهی دهپانزدهسال اخیر در پی بسط ایدههایش برای آشتیِ شعر با گفتمانهای فرهنگی بود، اما شهر شعر و نقد شعر معاصر فارسی در این سالها آنقدر شلوغ بود که صدای او چندان به گوش نرسد. انگار باید چَکِ قایمی به صورتِ شعر فارسی میخورد که سری بچرخاند و به سمتِ صدای مختاری برگردد؛ مقدمات این بازگشت و تمرکز با چکِ محکمِ قتلِ او به صورت شعر ایران، فراهم آمد. در وهلهی اول، «چشم مرکب» او منتشر میشود؛ کتابی در تحلیل نواندیشی از نگاه شعر معاصر. مختاری، روی پاشنهی تغییر فصل میایستد و در را چهارطاق باز میکند. حرفهایش، بسط و گسترشیافتهی «انسان در شعر معاصر» است، هر چند با ازمیانرفتنش، ناقص مانده میماند. حالا بار عاطفیِ قتل فجیعش سبب میشود کتابش خوانده میشود و بالاخره «درک حضور دیگری»اش فهم شود. از محمد مختاری در سال 1378، کتابی دیگر هم منتشر میشود؛ دربارهی شعر منوچهر آتشی. او قرار داشت تا برای ذکر مصادیق آنچه بهعنوان معاصربودن ذکر کرده بود، سراغ شاعران دیگری نیز برود و تحلیل انتقادیاش را با مابهازاهای تازهتری سامان دهد اما پروژهی «شاعران معاصر ایران» او فقط به تکمیل همان جلد اول که دربارهی منوچهر آتشی بود قد میدهد و یادداشتهای دو جلد دیگر دربارهی سیاوش کسرایی و یدالله رؤیایی ناتمام میماند.
منتقدان پرکار و پیگیر فصل سوم: هر چند ما محمد مختاری و کتاب «چشم مرکب»اش را به سبب اهمیت بهسزایش بهعنوان یکی از سرفصلهای گزارشمان در نظر گرفتهایم، اما این علی باباچاهی بود که در فصل سوم، فارغ از کیفیت حضورش، بسیار پرکار و مشتعل بود. رضا براهنی که در هر دو فصل پیشین، پرکارترین منتقد شعر فارسی بود، در این فصل، تقریباً کنار مینشیند تا شاگردانش، همانها که در کارگاهِ زیرزمینِ پلاک شمارهی شانزده خیابان فرید نمکگیرش شده بودند، از خجالت باباچاهی و دیگر منتقدان استادشان درآیند. شهریار وقفیپور، بعدها در مروری بر گفتارهای نقد شعر در ایران ـ که ما گزارشمان را با اشاره به آن به پایان خواهیم برد ـ برای شناخت نقد شعر در ایران، به تأسی از ماکس وبر برای یافتنِ ideal type (نمونهی آرمانی)، براهنی را مورد مطالعه قرار میدهد چون معتقد است: «رضا براهنی بهعنوان نمونهی آرمانی منتقد یا نظریهپردازِ شعر ایران، به ما امکان میدهد که منظومهای از مفاهیم و حقایق تجربی و تاریخی و روابط میان آنها را گرد هم آوریم و از این رهگذر، نقد شعر در ایران را بشناسیم».
دیگر منتقدانِ این دوره که مکرراً نامشان در نشریات و کتابها به میان میآید، اینها هستند: کامیار عابدی، ضیاءالدین ترابی، هیوا مسیح و... .
فصل چهارم: از 1379 تا 1389؛ کنارهگیریِ منتقدان
و تقلیلِ نقد شعر فارسی به ریویونویسی
سیدعلی صالحی در یکی از روزهای یکی از سالهای پایانی دههی هفتاد، دههای که شاید پررونقترین بازهی زمانی نقد شعر فارسی است، خودش را به دفتر روزنامهی رادیکال آن سالها «صبح امروز» میرساند و حرف هولناکی به خبرنگار روزنامه میزند: «منتقدهای شعر فارسی، ویزیتور فرهنگی شدهاند». او انگار، پای گواهی فوتِ نقد شعر فارسی را اینگونه امضا میزند. حرف او ظاهراً طعنهای است به شبه نقدهایی که در نشریات منتشر میشوند. این اظهار نظر او البته تند و تیزتر از آن است که ما بهعنوان هویتنمای فصل چهارم گزارشمان روی آن حساب کنیم. اما بعدها به هر حال، این صورتبندیِ آتشین او، به لونهای دیگری رخ مینماید. در دههی هشتاد، منتقدان حرفهای شعر، حضوری کمرنگ در نشریات خواهند داشت و این شاعران هستند که دربارهی کتابهای یکدیگر، یادداشتهایی شبه نقد مینویسند و گرایش به ریویونویسی دربارهی شاعران، از نوشتن نقد دربارهی شعرها پیشی میگیرد. عنایت سمیعی در گفتوگو با رضا چایچی که بعدها در کتابی از چایچی با عنوان «صید پاره ابر» (گفتوگو با شاعران و منتقدان شعر) منتشر شد، معتقد است: «نقد شعر ما همچنان دارد مراحل جنینی را سپری میکند». جنینِ مورد نظر او اما بعدها چنان دستوپاهایش را در همان حالت فشردگی جنین، در خود میفشارد که حالاحالاها به دنیا نیاید.
سال 1379، همچنان توجه به آرای مسکوتماندهی محمد مختاری قابل رصد است از جمله اینکه در کتابی دربارهی نیما با عنوان «نیما و شعر امروز»، گفتوگویی بلند با مختاری به همراه مقالاتی از دیگران دربارهی نیما منتشر میشود. اما آنچه مسلط و غالب است، تجربهی نوع عجیبی از انقباض است؛ اقباض همان جنین. روزنامهنگارانی که پای منتقدان شعر را به مطبوعات باز کرده بودند، یکییکی از دفتر روزنامههای توقیفشده بیرون میآیند و خزان نقد شعر مطبوعاتی از راه میرسد.
یکی از نمودهای این خزان، مدخلگرایی و میل به آرشیوِ دستاوردهاست؛ گویی چون قرار نیست اتفاق تازهای بیفتد، باید به عقب بازگشت و دست کم، آنچه را هست، جمعآوری و ثبت و با آن در خلأ، خاطرهبازی کرد؛ واپسین سال دههی هفتاد و سالهای آغازین دههی هشتاد، پر است از نمودهای اینچنین رفتاری. استراتژیستهای شعر دههی هفتاد، کتابهایی در بررسی شعر این دهه منتشر میکنند؛ انگار ناامید از جریانسازی، به مدخلنویسی روی آورده باشند، گو که این کتابها را برای وداع نوشته باشند. اولی کتاب «حرکت و شعر» ابوالفضل پاشاست که سال 1379 منتشر میشود. ازقضا بخش عمدهای از این مقالات را پاشا پیش از این، در صفحات ادبی روزنامهی «اطلاعات» ـ که خود در آن کار میکرد ـ و در مجلهی «معیار» و «عصر پنجشنبه منتشر کرده بود و حالا صرفاً در یک کتاب جمعشان میکند. کتاب، بازخوانی آن چیزی است که پاشا «شعر حرکت» مینامد و در واقع تلاشی است استراتژیک برای ایجاد تغییر در عنوان مرسومِ «شعر دههی هفتاد». بعدها در سال 1389، شهریار وقفیپور در یکی از مقالات کتاب «پس از بابل»اش، آنجا که گفتارهای نقد شعر در ایران را مرور میکند به ابوالفضل پاشا در این کتاب میرسد و مینویسد: «[پاشا] اصطلاح شعر حرکت را جعل میکند و در عین حال، برای نقد شعر، مانند معلمان دبیرستان شعر را معنی میکند و به نثر مینویسد و بعد همین نثر را توضیح میدهد، ناقدی که کور است و به بلاهتی رئالیستی دچار است». یکی دیگر از این کتابها که در نقد دستاوردها، مدخلگراست، «منازعه در پیراهن» بهزاد خواجات است با عنوان فرعی «بازخوانی شعر دههی هفتاد». حتی معدود روزنامههای نوظهور هم همین رویه را در پیش میگیرند و انگار بدون اینکه طرح و برنامهای برای دههی پیش رو در کار باشد، به بررسی آنچه در شعر دههی هفتاد گذشت، میپردازند. از این دست، میتوان به روزنامهی «دوران امروز» اشاره کرد که از نیمهی دوم اسفندماه سال 1379، یعنی در واپسین روزهای دهه، ستونی با سرکلیشهی «دستاوردهای ادبی دههی هفتاد» راه میاندازد. و نیز به «زندهرود» هم میشود پرداخت که به شعر دههی هفتاد میپردازد و در آن ضیا موحد، طی گفتوگویی به شعر زبانگرای براهنی انتقادهای تندی وارد میکند. دو شمارهی اول مجلهی «بازارچه» هم با وجود اینکه سردبیری نوگرا چون رضا شنطیا مدیریتش میکند، باز مدخلگراست چون برای چندمینبار در مجلات، برای فروغ فرخزاد و سهراب سپهری ویژهنامه منتشر میکند. از سوی دیگر، در شمارهی 135 روزنامهی نوظهور «همبستگی» به تاریخ 18/1/80، گروه ادب و هنر روزنامه با فراخوانی تحت عنوان «تلاش برای نجات یک قربانی: نقد ادبی» اعلام حضور میکند. انگار، زنگ خطر به صدا در آمده است.
در این سال، یکی از معدود منتقدهایی که هنوز دست در کار نوشتن نقد شعر است، مشیت علایی است؛ منتقدی دقیق که در سال پایانی دههی هفتاد نیز، چون سالِ آغازین آن، مقالهای دربارهی شعرهای مسعود احمدی منتشر میکند. او در نقد پیشین، طی مقالهای مفصل برای مجلهی «چیستا»، کارنامهی شعری احمدی را بررسیده بود و حالا در «کتاب ماه: ادبیات و فلسفه» دربارهی تازهترین کتاب شعر احمدی یعنی «برای بنفشه باید صبر کنی» مینویسد تا بهنوعی، همهی بضاعتِ این شاعر را در طول دو دههی اخیر مورد واکاوی قرار داده باشد. کمتر شاعری از همنسلان مسعود احمدی چنین شانسی را داشته که منتقدی چون علایی، با روش بیغرض و عاری از حُب و بغض، و با آن فارسیِ تمیز و لحن عالمانهاش، کل کارنامهاش را چنین به نظاره نقادانه بنشیند.
***
مدخلگرایی در آغاز دههی هشتاد نیز ادامه دارد؛ هم کتابهایی دربارهی شاعران تثبیتشدهای چون فروغ فرخزاد («کسی که مثل هیچکس نیست» مجموعهای از مقالهها و یادداشتها به کوشش پوران فرخزاد) منتشر میشود و هم منتقدی چون باباچاهی در حال جمعآوری نوشتههایش دربارهی شاعران دههی هفتاد است؛ همان نوشتههایی که در بخش دوم «گزارههای منفرد» در دو جلد منتشر میشود. حتی کسانی که میخواهند از این وجه آرشیوی فراتر بروند نیز، بهنوعی در چنبرهی آن گرفتار میآیند؛ بهعنوان نمونه میشود به سرمقالهی محمدرضا محمدیآملی برای نخستین شمارهی مجلهی «دریچه» که ویژهی شعر امروز منتشر شده است اشاره کرد. سردبیر در این سرمقاله از اهمیت زبان در شعر نوشته است؛ سرمقالهای تاریخگذشته که انگار یک دهه دیر منتشر شده است. نزاعی هم اگر در نشریات درمیگیرد، نزاع بر سر یکی از مدخلهاست نه جریانها! فرخنده حاجیزاده از اعضای کارگاه شعر و قصهی رضا براهنی با مهرداد فلاح در شمارهی 49 «فرهنگ توسعه» که خردادماه 1380 منتشر میشود مجادله میکند. اما بر سر چه؟ باز هم بر سر شعر زبان و شعر دههی هفتاد.
در این میان، علی باباچاهی درصدد است برای دههی هشتاد، باقیاتی فراتر از آنچه در مؤخرهی کتابهای دههی هفتادش نوشته، به ارمغان بیاورد. او در عین حال که سنتِ مؤخرهنویسی انتقادی در کتابهای شعرش را ادامه میدهد و در نخستین کتاب شعر دهههشتادیاش یعنی «قیافهام که خیلی مشکوک است» و در واپسین کتاب شعر این دههاش یعنی «فقط از پریان دریایی زخم زبان نمیخورد»، بخشهایی از گفتوگوهایش دربارهی شعر و نقد شعر را میگنجاند و مقالهی «از شعر متفاوت تا شع متفاوط» را نیز بهعنوان مؤخرهای برای کتاب شعر «قیافهام که خیلی مشکوک است» مینویسد، انتشار آثار تحقیقی و آنتالوژیکش از شعر دیروز را هم ادامه میدهد مثل کتاب مناشقهبرانگیز «سه دهه شاعران حرفهای»، «عاشقانهترینها ـ که به مقدمهی مفصلی دربارهی خصیصههای شعر عاشقانه از 1300 تا 1380 مجهز است ـ و نیز کتابی در شناخت شعر اسماعیل شاهرودی با عنوان «زیباتری از جنون». او طی همین فرآیند گردآوریِ تلاشهای گذشته در نقد شعر، مجموعهی گفتوگوها و نقد و نظرهایش را هم در کتابی با عنوان «بیرون پریدن از صف» جمعآوری و منتشر میکند.
حتی اگر بخواهیم از برخی تلاشها در دههی هشتاد بهعنوان جریان یاد کنیم، این جریانها نیز از دل مدخلها بیرون میآیند. مثلاً اگر پس از انتشار نخستین کتاب شعر «هوشنگ چالنگی»، توجه اقلیتی از شاعران و منتقدان به «شعر دیگر» جلب میشود، نباید فراموش کنیم که این کتاب، از چهار دهه پیش به این دهه احضار شده و برآیندی از شعر این روزها نیست؛ بنابراین اگر هم توجهی را برمیانگیزد، توجهی باستانشناسانه و مدخلگرایانه است، نه جریانشناسانه. چالنگی، یکی از شاعران «شعر دیگر» که هیچگاه کتاب شعری منتشر نکرده بود، سال 1380 نخستین کتاب شعرش را با اصرار مهین خدیوی و بیژن الهی چاپ میکند و به فراخور این ظهور دوبارهی یکی از جریانهای در اقلیت شعر فارسی، م.طاهر نوکنده از شاعران و مترجمان نزدیک به بیژن الهی، انتشار گاهنامهی «این شماره با تأخیر» را در سال 1382 دست میگیرد. او دربارهی ضرورت پرداختن به این جریان شعری مینویسد: «شعر آن (یعنی شعرهای منتشرشده در شمارهی اول)، در واقع نمونهای از یک بازآفرینی متفاوت است از آنچه در دورههای شعر مدرن ایران، در تالیف و ترجمه، آن را پشت سر گذاشتهایم؛ یعنی از نوعِ شعری است که تنها شاخهی انتزاعگرای آن بعد از بالغ بر سی سال تأخیر، با مجموعهی هوشنگ چالنگی در سال 80 بار دیگر انسجام یافته به صحنه آمد». در طول دههی هشتاد، پنج شماره از گاهنامهی «این شماره با تأخیر» با حضور گاهگدار شاعرانی چون بیژن الهی، قاسم هاشمینژاد و رضا زاهد منتشر میشود. «این شماره با تأخیر» از نقد مرسوم شعر که ما اینجا مد نظر داریم تقریباً تهی است و در عوض آثار محققانه و در عین حال خلاقانهی قاسم هاشمینژاد و بیژن الهی را پوشش داده است. در شمارهی سوم، جواد شریفی نگاهی کرده به دفتری که احمد شاملو در آن، صفحههای موسیقیاش را فهرست کرده بوده و از این رهگذر اشارههایی هم به موسیقی در شعر شاملو کرده که به لحاظ نقد شعر قابل توجه است.
سال 1382، «گوهران»، بهعنوان فصلنامهای مختص شعر، آغاز به کار میکند. «گوهران»، هر فصل ویژهنامهای مفصل راجع به یکی از شاعران منتشر میکند. شمارهی اول در پاییز 1382 ویژهنامهی محمدعلی سپانلو، شمارهی دوم در زمستان این سال ویژهنامهی منوچهر نیستانی، شمارهی سوم در بهار 1383 ویژهنامهی عمران صلاحی، شمارهی چهارم در تابستان این سال ویژهنامهی م. آزاد، شمارهی پنجم در پاییز این سال ویژهنامهی نصرت رحمانی، شمارهی ششم در زمستان این سال ویژهنامهی فرخ تمیمی، شمارهی هفتم و هشتم در بهار و تابستان 1384 ویژهنامهی غلامحسین غریب و هوشنگ ایرانی، و شمارهی نهم و دهم در فصول پایانی سال ویژهنامهی احمد شاملو است. «گوهران» هم چنانچه پیدا ست، نمیتواند برسازندهی جریانی پویا در شعر و نقد شعر باشد و بهنوعی گذشتهی شعر ما را تورق میکند.
کتاب «هستی شناسی شعر» میرزاآقا عسکری (مانی) بهعنوان یکی از سه منتقد مهاجر شعر فارسی به همراه محمود فلکی، اسماعیل نوریعلاء هم، محصول سال 1382 است. با اینکه در برخی فصول کتاب عسکری، نشانههای دورافتادگیِ منتقد از فضای کلی شعر داخل ایران دیده میشود و هنوز در آن بحث بر سر «اثرهای زیانبار وزن بر شعر» مطرح است اما از آنجا که این کتاب شامل برخی نقدها و سخنرانیهای عسکری دربارهی شعر شاعران در تبعید چون اسماعیل خویی است، هویتنمای نقد شعر در مهاجرت ایران میتواند باشد.
«بوطیقای شعر نو»ی شاپور جورکش، بهعنوان مهمترین کتاب نقد شعری که سال بعد منتشر میشود، برآیندی از شعر روز نیست چون دربارهی نیماست. با این حال، کتاب، چون صاحب «نگاهی دیگر به نظریه و شعر نیما یوشیج» است و یکی از کوششهایی است در پاسخ به خلأ مکرر درک عمق انقلاب نیما و پیشکشیدن مبحث استغراق، بسیار مهم است. کتاب جورکش بیتوجه به شعر روز نیست اما نه در ذکر و بررسی مصادیق آن، بلکه از مسیر بحثهایی دربارهی چرایی خروج شعر فارسی از مسیر طبیعی خود است که به شعر روز توجه میکند.
در همین سال، با کتاب «حتای مرگ» هم مواجه هستیم؛ کتابی مشتمل بر هفتاد تفسیر از کتاب شعر «هفتاد سنگ قبر» یدالله رؤیایی. «حتای مرگ»، به یک اعتبار، در حوزهی نقد شعر، کتاب یکّهای است؛ از این رو که شاید تنها کتاب نقد شعری است که فقط یک کتاب شعر از یک شاعر را مد نظر قرار داده است. هفتاد منتقد شعر، هر یک دربارهی این کتاب شعر که نخستین بار سال 1377 در خارج از کشور و سپس سال 1379 در ایران (گرگان) منتشر شده نوشتهاند و محمد ولیزاده و محمدحسین مدل نقدها را جمعآوری و در «حتای مرگ» منتشر کردهاند. مهرنوش قربانعلی نیز در کتاب «چشمانداز شعر معاصر ایران»، طبق روال این سالها در حال بررسی مداخل است و به این فراخور پای گفتوگو با منتقدان و شاعران مینشیند تا چشمانداز شعر معاصر ایران را تا سال 1380 بررسی کند. او البته به جای اینکه از منتقدان، سؤالهایی دربارهی نقد شعر بپرسد و سندی به تاریخِ نقد شعر فارسی در سالهای مورد نظرش بیفزاید، از آنها همان سؤالهایی را میپرسد که از شاعران پرسیده است.
سال بعد نیز، گرایش به گردآوریِ دستاوردهای گذشتهی نقد شعر فارسی، گرایش عمدهای است؛ روزنامهی «اسرار» صفحهای در نقد شعر منتشر میکند و در یک سال، محمد مفتاحی، زهرا طهماسبی و صابر محمدی در این صفحه، به شعرهای منوچهر آتشی، م. آزاد، هوشنگ ابتهاج، احمدرضا احمدی، هوشنگ ایرانی، سیمین بهبهانی، سیدعلی صالحی، فرخ تمیمی، نصرت رحمانی، رضا براهنی، اسماعیل شاهرودی، سیاوش کسرایی، منوچهر نیستانی و... . از سوی دیگر، آن ایدهی بازگشت به نیما برای برونرفت از بحران که پیش از این نوشتیم از حلقهی هوشنگ گلشیری و مجلهی «مفید» در دههی شصت پا گرفت و بعدها در دههی هفتاد به مجلهی «کارنامه» رسید و پس از آن هم با راهبری منوچهر آتشی و حافظ موسوی در کارگاه شعر موسسهی کارنامه دنبال شد، در واپسین روزهای سال 1384، سالی که منوچهر آتشی درگذشت، این بار در قالب سایتی تخصصی برای شعر بروز میکند: «وازنا». این سایت زیر نظرِ حافظ موسوی ـ بهعنوان سومین حلقه از زنجیرهی ایدهی بازگشت به نیما پس از گلشیری و آتشی ـ دیگر چندان متمرکز بر ایدهی اولیه نبود و نقدهایی که در آن منتشر میشد نیز بیشتر [اگر نگوییم در صدد ترویجِ شعر غالب آن روزها (شعر مبتنی بر سادهنویسی)]، در حال تثبیت عناصری بود که از کارگاه شعر آتشی و موسوی در کارنامه شکل گرفته بود.
دقیقاً روبهروی ایدهی نانوشتهی «وازنا»، رادیکالترین کنش انتقادی در نقد شعرِ این دهه، در میانهی دههی هشتاد با سایت «مطرود» بروز میکند؛ تعدادی از جوانان که خود را «بهحاشیهرانده» میخوانند، طی مانیفستهایی با لحنی عصبی و مجهز به انتقادی سرضرب، مخالفتِ خود را از یک سو با هر آنچه «بقایای آبستراکسیون زبانی لوکس و حماقتبار در شعر دههی هفتاد» و از سوی دیگر با نهادسازی در حلقهی قدرت و نیز بیرون از آن در دههی حاضر است اعلام میکنند. شعرهایی که در این سایت منتشر میشود، یکسره از شاعرانی است که نامی از آنها در رسانههای رسمی و نیز رسانههای کلاسیکِ روشنفکری دیده نمیشود. سیاق اهالی «مطرود» در نقد شعر نیز توجه به نقاط مغفولِ «سرکوبشده» در تاریخ شعر فارسی است. آنچه بهعنوان نقد شعر در مطرود مطرح میشد، درصدد بود «تولید جمعی و نامتمرکزِ شعر» را جایگزین «تولیدِ کارگاهیِ کالای ادبی» کند؛ کنایهای صریح و آشکار به رواجِ شعرها و نقدهایی که از دل چند کارگاه شعر فعال در آن سالها بیرون میآمد.
در عین حال، ولعِ آرشیوِ دستاوردهای گذشته همچنان ادامه دارد. سرآمد مدخلگرایی در دههی هشتاد، با انتشار مجلهی «نوشتا» بروز میکند. البته پیش از «نوشتا»ی «حجمگرایان» و «دیگردوستان»، باید به تلاشهای مقدماتی مشابه اشاره کنیم. پیش از اینکه مجلهی «نوشتا» بهعنوان ارگان رسمیِ شعر حجم و شعر دیگر در سال 1385 منتشر شود، و پس از گاهنامهی «این شماره با تأخیر» که با متدی مشابه هر چند بسیار منسجمتر و مفصلتر بار دیگر آنچنان که خود مدعی بود درصدد بازآفرینی و به صحنهآوردن یکی از دورههای شعر مدرن فارسی (شعر دیگر) برآمد، چند ضمیمهی ادبی چون «هنگام» و «پران» با استراتژی مشابه منتشر شدند. در این ویژهنامهها البته از نگاه انتقادی به شعر شاعران شعر دیگر و حجم چندان خبری نیست؛ استراتژی این ضمیمهها اینطور ایجاب میکند که این شاعران -که خلاف سالهای دههی نود در دههی هشتاد ناشناخته بودندـ باستانشناسی، کشف و بهعنوان گزینههایی نه روی میز نقد که بهعنوان گزینههایی نویافته از پستوهای خاکخوردهی شعر گذشته معرفی شوند. با آمدن «نوشتا» چنین ضمایمی، صاحب مجلهای رسمی و سراسری میشوند. شمارهی اول «نوشتا» به سردبیری محمدحسین مدل ـ که از شاعران سمپات یدالله رؤیایی است ـ و حضور سه شاعر دیگر که جزو شاعران علاقهمند به شعر حجم محسوب میشوند، و نیز با حضور شاعر تثبیتشدهای چون فرامرز سلیمانی بهعنوان دبیر بخش انگلیسی در بهمنماه 1385 منتشر میشود. از همان آغاز، یدالله رؤیایی بهعنوان کاتالیزور بر این نشریه نظارت دارد. در هر شماره از «نوشتا»، نقد و نظری بر شعر هست. در شمارهی چهارم، فرامرز سلیمانی دربارهی «معماری بلور واژهها» در شعر پدر معنوی نشریهی «نوشتا» مینویسد و البته نقدهای «نوشتا» محدود به نقد شعرهای شاعران تثبیتشده نیست. دیگر شاعران منتسب به شعر حجم نیز اینجا در «نوشتا» دربارهی کتابهای شعر یکدیگر مینویسند. «نوشتا» البته آنقدر هم درهای بستهای ندارد که دیگر جریانهای شعری را به خود نپذیرد. از جمله اینکه بارها در این نشریه، شعرهایی از شاعرانِ تنها جریان غالب دههی هشتاد (جریان موسوم به سادهنویسی) منتشر میشود. از سوی دیگر، احسان مهتدی، بهعنوان شاعری با گرایشهای آشکار به شعر حجم یدالله رؤیایی، به بهانهی چاپ دوم «خطاب به پروانهها» برای «نوشتا» دربارهی این کتاب مینویسد. چاپ دوم این کتاب مهم در سال 1388 باز هم توجهها را پس از چند سال به آن و مؤخرهاش جلب میکند اما سالی پرهیاهوست و قرار نیست «خطاب به پروانهها»، همان کاری را با نشریات و مطبوعات بکند که پیش از اینها کرد. با این حال، شمارهی چهارم «کتاب شهرزاد» هم ویژهنامهای برای رضا براهنی منتشر میکند که باز هم «خطاب به پروانهها»، جزو مباحث اصلیِ پرونده است.
به سال 1386 میرسیم. در همچنان بر پاشنهی مدخلگرایی میچرخد؛ قیصر امینپور، کتاب «سنت و نوآوری در شعر معاصر» و یدالله رؤیایی کتاب «عبارت از چیست؟» را منتشر میکنند. رؤیایی در «عبارت از چیست؟»، علاوه بر اینکه همچنان در حال تبیین مبانی نظری شعر مطبوع و متبوعش یعنی شعر حجم است، ایدهی تازهای نیز برای گذاری دیگر از اسپاسمانتالیسم ارائه میکند و در عین حال به نقد مصداقیِ برخی شعرهای دیگران نیز وارد میشود. در این سال، شمارهی اول نشریهی فرهنگی و هنری «آناهید»، ویژهی شعر امروز ایران منتشر میشود. محمد آشور از شاعران نزدیک به سیدعلی صالحی، رسول رخشا از گروه موسسهی «کارنامه» و سایت «وازنا» و علی مسعودینیا اعضای هیأت دبیران «آناهید» هستند و سیدعلی صالحی نظر مستقیم بر انتشار محتوای نشریه دارد. بخش عمدهای از شمارهی اول به شعرها اختصاص دارد و نقد سه کتاب شعر هم در این شماره منتشر شده است: دو نقد مهرنوش قربانعلی و روجا چمنکار بر «فقط همین نیستِ» منیره پرورش و نقد پگاه احمدی بر «به وقت البرزِ» مهرنوش قربانعلی. همین سه نقد، برآیند وضعی هستند که دربارهی اغلب نقدهای شعر در این دهه میتوان رصد کرد؛ اینکه متونِ دربارهی شعر، بیشتر ریویونویسی هستند تا اینکه مبتنی بر بنمایههای نقد سیستماتیک باشند. چنانچه تا اینجای کار دیدهایم، منتقدان حرفهای شعر، حضوری کمرنگ در نشریات دارند و این شاعران هستند که دربارهی کتابهای یکدیگر، شبه نقد مینویسند. دههی هشتاد پر است از این مراوداتِ قلمی بین شاعران. در این میان، داریوش معمار از چهرههای ثابت نشریات ادبی و صفحات ادبی برخی روزنامههاست که در مقام شاعر و در غیاب منتقدان، کتابهای دیگر شاعران را نقد که نه، گزارش میکند. یکی از واپسین یادداشتهای از این جنس او، در شمارهی سیزده و چهارده نشریهی «رودکی» مهرماه 1389 منتشر شده است دربارهی «اخلاق شاعرانهی موسی بندری». از همین عنوان پیداست که گرایش به ریویونویسی دربارهی شاعران، چگونه از نوشتن نقد دربارهی شعرها پیشی گرفته است. غیاب منتقدانِ شعر تا آنجا پیش میرود که گاه حتی داستاننویسها هم وارد معرکه میشوند و دربارهی کتابهای شعر مینویسند. به طور مثال نگاه کنید به یادداشتی که امین فقیری بر کتاب شعری از عباس کیارستمی در شمارهی 101 و 102 «عصر پنجشنبه» نوشته است. از این هم فراتر برویم و برسیم به شمارهای دیگر از همین «عصر پنجشنبه»؛ مطلبی که سیروس نوذریِ شاعر، دربارهی شعرِ شاپور بنیاد آماده کرده، عنوان صادقانهای دارد: «گزارش شعر شاپور بنیاد». استفاده از اصطلاحِ «گزارش» به جای «نقد» یا حتی عنوانِ تقلیلیافته و مکرر «نگاهی به»، هویتنمای گزارشنویسی به جای نوشتن نقد در این دهه است. نکته دیگر، همچنان بیتوجهی منتقدان به شعر روز است و انتشار مقالههایی از محمد حقوقی و علی باباچاهی و کامیار عابدی دربارهی شاعران دهههای گذشته. در کنار اینها، نوشتن شبه نقدهایی دربارهی شاعران نسلهای گذشته چون براهنی و رؤیایی و شاملو و فروغ بهنوعی تیر خلاص به بدنِ نحیف آن چیزی است که از نقد شعر باقی مانده است. هر چند هنوز، اندک تلاشهایی از برخی جوانها را میتوان دید؛ شمارهی دوم و سوم دوماهنامهی «دال» سال 1386، به سردبیری علیشاه مولوی ـ که آن سالها درصدد توجهدادن به شاعران شهرستانی و بهنوعی مرکزیتزدایی از شعر بود ـ، در بیش از 500صفحه با شعر همهی استانها و تعدادی نقد شعر منتشر میشود. چند نقد در این میان، قابل توجه است. ابتدا نقد علی ثباتی بر کتاب شعر «به وقت البرز» مهرنوش قربانعلی. هنوز مؤخرهی «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» رضا براهنی با گذشت دوازده سال از انتشارش، محل بحث است تا آنجا که همین نقد علی ثباتی، با اشاره به آن مؤخره آغاز میشود. انگار نقد شعر فارسی در دههی هشتاد نیز همچنان در حال تعیین تکلیف با آن مقالهی مناقشهبرانگیز است. براهنی خود، در واپسین جدل قلمیِ عمرش، با شاپور جورکش در روزنامهی اعتماد نامه ردل و بدل میکند. یکی دیگر از مؤخرههای کتابهای شعر فارسی که بحثانگیز است، چنانکه پیش از نیز اشاره کردیم، مؤخرهای است که علی باباچاهی بر کتاب شعر «رفته بودم به صید نهنگ»اش مینویسد با عنوان «از شعر متفاوت تا شعر متفاوط». البته بحثی که دربارهی این مؤخره در فضای نقد شعر دههی هشتاد درمیگیرد، مطلقاً دامنهی بحثهایی را که بر سر مؤخرهی براهنی در دههی هفتاد و هشتاد درگرفته بود، ندارد. با این حال، یکی دیگر از نقدهای «دال»، نقدی است که پویا عزیزی، بر کتاب شعر باباچاهی و مؤخرهاش مینویسد.
سال 1387، رد پای آنچه دخالت نظریِ اهالی فلسفه و بهویژه تیم مراد فرهادپور در نقد شعر میشد نامید و یکبار در دههی هفتاد و با شمارهی دربارهی شعر «ارغنون» بروز کرده بود و یک بار دیگر قرار بود با کتاب «شعر مدرن» فرهادپور در دههی نود بروز کند، در دههی هشتاد با کتاب کوچکی از امید مهرگان دیده شد: «از شعر مدرن». کتابی که ترجمهی شعرهایی از والاس استیونس بود اما مهرگان مقدمهای بر ترجمههایش نوشته بود در این باره که شعر رخدادی خودبسنده در زبان است. در همین سال، محمدکاظم کاظمی هم، بهعنوان شاعری نزدیک به حلقهی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، کتابی در «خوانش و نقد شعر جوان امروز» با عنوان «رصد صبح» منتشر میکند که از حیثِ نقد شعر جریان راستگرای روز، مهم است؛ بهویژه در سالهایی که کسی برای شعر دههی هشتاد، کتاب نقد نمینویسد. سال به پایان نرسیده که منوچهر آتشی، اندکی پیش از درگذشتش، در میزگردی مختص نقد براهنی حاضر میشود و آخرین ضربه به او را محکمتر میزند تا روحِ همکارِ «کارنامه»اش یعنی هوشنگ گلشیری ـ که یحتمل همانجا در حوالیِ محل برگزاری میزگرد در تردد است ـ شاد باشد.
از سال 1388 اگر نگذریم چه کنیم؟ آذرماه 1389، بیژن الهی میمیرد و این مرگ، همهی دههی آتی را زیر سیطرهی گفتمانیِ «شعر دیگر» میگیرد. همان آذرماه و دیماه 1389، سایت ادبی «عروض» ویژهنامهای برای بیژن الهی با مطالبی از محمد فراهانی، سهند آدمعارف، صابر محمدی، حنیف خورشیدی و سیامک مهاجری روی خروجی خود میفرستد و بعدها با فاصلهای چندساله در دههی بعد، پای نقد شعرهای الهی و شاعران نزدیک به بوطیقای شعری او، بارها و بارها به روزنامهها و مجلهها باز میشود. مرگ الهی در پایان دههی هشتاد، توجهها نه به متن شعرهای او، بلکه به زیستِ ادبی نامتعارفش را سبب میشود و بهنوعی نقد شعر فارسی در دههی نود، در معرضِ تعیین تکلیف با شکافی قرار میگیرد که باز هم از بررسی یکی از مدخلهای شعر فارسی، و نه جریانهای شعر فارسی، حاصل آمده است. همان شکافی که شهریار وقفیپور، آن را در مقالهی «مروری بر گفتارهای نقد شعر در ایران» ـ از کتاب «پس از بابل» منتشر در همین سال 1389 ـ محصولِ حذف میداند: «منتقد در برابر شعر همیشه برنده است. و برنده کیست؟ کسی که بازی را میبَرد. اما در واقع همهچیز را میبَرد. [...] برای همین است که تاریخ برای برندگان است. یعنی همهی آن تذکرهنویسان قدیم و جدید، آن کسانی که تاریخ شعر نو از آغاز تا امروز را مینویسند و از قضا با این دید که تاریخ برای سپاه پیروزشدگان است، و از همین رو در گزارششان از تاریخ شعر نو، از آغاز تا امروزش، نام همهی کسانی را که شعورِ متعارف نقد شعر، شاعرشان نمیداند حذف میکنند. البته این حذف از آن روست که از پیش، حرکتی را برای تاریخ شعر متصور میشوند و تمام آن کسانی که ممکن است این روایت از تاریخ شعر را مسئلهدار کنند باید حذف شوند تا روایت تاریخیِ این منتقدان، درست و بینقص از آب درآید؛ برای همین اگر مثلا نامی از پرویز اسلامپور برده شود، بدین معناست که حرکت شعر فارسی، خط مستقیمی نیست که از نیما شروع میشود، از یک طرف به سنت فروغ فرخزاد، سپهری، رؤیایی و آتشی میرسد و از طرف دیگر، به شاملو و قسعلیهذا».