پیشتر در بررسی شاعران سوررئالیست اسپانیا دو کتاب درخور توجه را مطالعه کرده بودم. اولی کتابی بود با عنوان شاعران سوررئالیست اسپانیایی که ویتوریو بودینی گردآوری و، در سال 1963، در ایتالیا منتشر کرده بود. بودینی در این جُنگِ ادبی علاوه بر شاعران پیرو این مکتب، شعرهایی از شاعرانی را هم گردآوری کرده بود که هر گونه ارتباطی با این مکتب را انکار میکردند. او در این کتاب مطالعهی دقیقی را دربارهی نسل موسوم به 27 به انجام رسانیده است.
کتاب دوم شعر سوررئال اسپانیایی بود که آنخل پارینته گردآوری کرده بود. میدان دید پارینته کمی گستردهتر بود چه، زیرا برجستهسازی مرزهای جغرافیایی را در بررسی مکتب شعری بیثمر میدانست و دایرهی جنگ ادبیاش، شاعران آمریکای لاتین را هم در برمیگرفت. پارینته معتقد بود که شارحان اصلی سوررئالیسم، به دلیل حذف المان نوشتن خودکار توسط برخی از شاعران اسپانیایی زبان، آنها را چندان سوررئال محسوب نمیکردند و نام بسیاریشان را از زیرمجموعهی این مکتب حذف کرده بودند. اما این پژوهشگر بر آن بود که با خوانش دقیق سورئالیستهای اسپانیاییزبان عکس این فرضیه ثابت میشود. عملکرد شاعران سوررئالیست اسپانیایی به تمامی با شیوهنامهی فرانسوی این مکتب منطبق بود. او بسیاری از شعرهای درخشان صد سال اخیر را مرهون پیروان این مکتب در اسپانیا میداند. میوهی نادری از غوطهور شدنی متهورانه در ناخودآگاه کسانی که بهروشنی میدانستند که چطور ابهامات غمگنانه را با غربالی دقیق محو کنند و شکلی از بینظمی مستدل را به «اختلال منطقی حواس به تمامی» که میراث نیای معنویشان، رمبو، میدانستند گره بزنند. در این میانه، پاز، البته نظری تأملبرنگیز داشت که در یادداشتی در سال 1954 مکتوبش کرده بود: «شاید پس از چند بار ممارست، پربیراه نباشد که بگویم دربارهی نوشتن خودکار چگونه میاندیشم. چنین چیزی بهمنزلهی امری تجربی برای من غیرممکن به نظر میرسد، دستکم بهطور مطلق. این مقوله را بیش از اینکه یک روش بدانم، نوعی هدف میدانم: این امر رویهای محض رسیدن به حالت خودانگیختگی و برائت کامل نیست، اما اگر تحققپذیر بود شاید چیزی مثل همان برائت از کار درمیآمد. حال اگر به آن خودانگیختگی و برائت رسیدیم، اگر سخن گفتن، رؤیا ساختن و تفکر و کنش با هم مجموع شدند از چه و چگونه بنویسیم؟ موقعیتی که نوشتن خودکار در آرزوی آن است، نوشته را به تمامی محدود میکند.»
پارینته در ادامه اضافه میکند: «اگر سوررئالیستهای فرانسوی فرزند داداییسمند، سوررئالیستهای اسپانیایی زادهی آفرینشگرایی و اولتراییسمند. جنبشهایی که از بطن آن شاعرانی از دو سوی اقیانوس اطلس در آن مشارکت داشتند.»
در سال 1924 سه شاعر در پاریس در کار انقلابی در ادبیات اسپانیا بودند: بیسنته اوئیدوبرو، خوئان لارّآ و سسار بایهخو. پارینته این سه ساکن پاریسی را آغازگر این مکتب در ادبیات اسپانیا میداند.
به هر حال مقدمهی او بر این جنگِ نزدیک به پانصد صفحه مفصلتر از چیزی است که در اینجا آورده شده است. سعیام بر آن بود که با فشردهسازی نظرات مؤلف کتابی که مبنای مطالعهام بود نقشهای کلی از مکتب سورئالسیم در اسپانیا ترسیم کنیم.
و اما بعد... بر آن بودم یکی دو سه شعر از کسی انتخاب کنم که فعالیت ادبیاش یکسر منتج به شعر بوده است اما سرِآخر سراغ پیکاسو رفتم و در جستوجوی اشتراکاتی بین نقاشیها و شعرهایاش بودم. خواستم بدانم آن افتراق متصل به هم در نقاشیهایاش، آن تنوع رنگ و سرسامسازی و به ستوهآوردگی مخاطب محض انتقال مفهوم، آن قدرت ابداع و آن مثلاً آلاتی که در متن یک تابلو حضور داشتند در شعرش هم تکرار شده است یا خیر.
۲۰ اوت XXXV
کرکرهای که باد به شدت تکانش میدهد سهرهها را به مسلخ میبرد، ارسالشان میکند به اصابت، به آغشتگی، به خون کمرگاه اتاق گوش میسپارد، به سپیدی سکوتی که از کنارش عبور میکند که مرگ در دهانش حامل عطر هارمونیوم است بالش طناب را از چاه بیرون میکشد.
سهرهها عطری هستند که از بال خود به قهوهای میزنند که کرکره را در ته چاه منعکس میکند و به صدای عبور هوا گوش میسپارد و سکوت سپیدی فنجان.
سکوت گوش میسپارد به عبور انعکاس اصابت سهره در چاه و سپیدی بالش را در سکوت قهوه محو میکند.
پرده پیچوتاباش بهشدت میجنباند
گاروتین میرقصد
وقتی کبوتر میان انگشتانی که میفشارندش
قربانی میشود
پرچم دایمی او
برفی است که در اجاق در پرواز است.
24-28 نوامبر XXXV
زبان آتش رخش را برفلوت میدمد
فنجان
که محض او آواز سر داده خنجری آبیرنگ را میجود
به غایت خندهساز
در چشم ورزایی نشسته
که بر سرش حک شده
مزیّن به یاسهایی
صبر میکند تا متورم شود شمع در لیوان
که باد پیچان در غلاف شمشیر است
نوازشهای چکنده
نان را قسمت میکند
مرد کور و کبوتر
به رنگ یاس
فشار میدهد
از تمام قبحش
در برابر لبهاش
از لیمویی که دارد میسوزد
شاخ کجی
که میترساند
با آن چهرهی وداع گونش
کلیسای جامع
که غش میکند
در آغوشش
بی پیهای
رادیوی صبحگاهی در نگاهش منهدم میشود
چه عکاسیای
در یکی بوسه
حشرهای در آفتاب
عطر وقت را میبلعد
که میافتد
و عبور میکند صفحهای که در پرواز است
فرسوده میشود
دستهگلی که حمل میشود
میان بالی که آه میکشد و ترسی که لبخند میزند
چاقویی از شادی از جا میپرد
حتی امروز رهایش کرد
هر طوری میخواهد و به هر شکلی شناور است
در لحظهای دقیق و ضروری
بر فراز چاه
جیغی
به رنگ صورتی
که دستی
پرتابش میکند
مانند اعانهای خفیف.
پابلو پیکاسو