انفجار در فراموشخانه

در گسست پیوند حیاتی رخدادهای اجتماعی  و شعر امروز ایران

 علی مسعودی‌نیا

شعر معاصر ایران دسته کم در دو بزنگاه مهم تاریخی نقشی بیش از یک بیان هنری و کنشی هنرمندانه را بر عهده داشته، یا گرفته است: انقلاب مشروطه و مبارزات دامنه دار سیاسی از دهه ی ۲۰ تا انقلاب ۵۷. همین رسالت جبری یا اختیاری تاریخی که بر دوش شعر ما بوده، گواهی است بر آن که تعریف، هدف، فحوا و تأثیر سرایش شعر در کشورمان همواره معنایی متفاوت از مبناهای بوطیقایی و تاریخ ادبیاتی و مکتب شناسانه داشته است. نه اینکه در این امر استثناء باشیم در دنیا؛ ولی هر آن قوم و مملکتی که در این خصلت با ما همانندی دارند، سرشت و سرنوشت و سرگذشتی کم و بیش همسان با میهن ما نیز داشته اند. شعر برای ما در این صد و اندی سال، یک رسانه بوده است و شاعرانش عمدتاً وظیفه ی فیلسوف و جامعه شناس و کنشگر مدنی و سیاسی را هم بر دوش خود حس میکرده اند. شعر در این سالیان آکنده از تأثر اجتماعی بوده و لاجرم به شدت تأثیرگذار بر اجتماع. آموزه ی بزرگی بود که وقتی طی دهه های پیش شعر از این تأثیر و تأثر دور شد، مخاطب و هوادارش را نیز به تدریج از دست داد و هنوز اگر ارجاعی موثق هست به شعر، نوک پیکان این ارجاع بیشتر به امثال شاملو و ابتهاج و اخوان و فروغ اشاره دارد تا شاعرانی که به زیست امروزین ما ایرانیان نزدیکترند. اینکه تا چه حد جریانها و چهره ها و نحله ها و تئوریها باعث شدند شعر از گفتمان سیاسی و اجتماعی سابقش پرهیز کند، یا این که حذف شرط اندیشه ورزی و تعمق انسانگرایانه از شروط لازم برای شاعری و نئوسانتیمانتالیسمی تصنعی در لباس شعر کاشف و جدی میداندار سلیقه و ارزش داوری شد، بحث مفصلی است و بیرون از این مقال. وضعیت موجود اما آشکارا نشان میدهد که شعر این روزگار ما کمتر نمودی از آن تأثر را در خود دارد و شگفت نیست اگر از تأثیر و موقعیت رسانهای خودش هم محروم می ماند.
دنیا عوض شده و ما نیز همراه دنیا. این است که شاید باید محتاط بود در وصف این وضعیت و شاید نتوان آن را به صراحت یک بحران یا آسیب دانست. اما همیشه بخشی از اوج وفرود هنرها و مکاتب و سبکها و قالبها و ژانرها، بده و بستان و عرضه و تقاضایی بوده که با جامعه داشته اند. این عرضه ی فقیر انگار در این روزگار تقاضای اجتماعی شعر را هم کاهش داده و مخاطب رویش را به سمت دیگر هنرها و غیرهنرها چرخانده است. مخاطب سرش خم است و در اعماق گوشی همراهش غوطه میخورد؛ مخاطب صلب است و خیره به روبه رو؛ به هزاران کانال تلویزیون؛ و اخبار از پی اخبار را توی گوش و چشم و مغزش فرومیکند و از این حرفها اشباع میشود بی که بختی بیابد برای مکاشفه و تعمق. رنجهای سترگ انسانی به سرخط خبرها تنزل مییابند و در بی خاصیت ترین فراموشخانه ی ذهن بایگانی میشوند. انباری نه برای به یادآوردن، که برای به یاد نیاوردن؛ که اگر مدام به یادش بیاوریم، چرخ معیشت را نمیتوانیم بچرخانیم و قسط ها و قبض ها و خریدهای خانه و کارهای اداره معطل و معوق میماند.

وقتی تاریخ شعر معاصرمان را مرور میکنیم، نیک پیداست که بخش مهمی از اهمیت و بالانشینی و تأثیرگذاریش در این خصلت بوده که علیه فراموشی عمل میکرده است. شعر با منطق زیبایی شناختی و موسیقی پنهان و سطرهای نغز و اندیشه ی دگردیسی یافته به قالب هنرش، مانع بزرگی بر سر اشباع و بی تفاوتی بوده است. شعر بمبی بوده که آن فراموشخانه را منهدم میکرده و نسیان را محکوم و معدوم؛ واکنشی بوده به تخدیر عافیت طلبانه و همه گیر شدن آلزایمر نسبت به «تجسد وظیفه». پرسش اینجاست که چه باید کرد؟ آیا انسان به مثابه ی یک سوژه باید به تعریف پیشادکارتی خود برگردد و تنها خود و معدودی از اطرافیان خونی و عاطفی‌اش را مرکز و هدف عالم بداند و هی به سمت درونیات رقیقش عقب نشینی کند یا باید سرش را از روی گوشی بلند کند، تلویزیون را خاموش کند و «من» را به سوژهای ذیل اصالت وجود پیوند بزند؟ بعید است بتوان به سادگی برای این پرسش پاسخی قاطع یافت. این حرفها دیگر دمُده شده است. گفتم که؛ دنیا عوض شده و ما نیز همراه دنیا. شعر هم میتواند التیام باشد و سرگرمی، هم میتواند درد باشد و هشدار و تجربه نشان داده در حد اعلایش میتواند تمامی این نقشها را همزمان و توأمان ایفا کند. در این گیر و دار اما یک نکته مشخص است و غیرقابل انکار؛ سالهاست که شعر ما فکر نمیکند به معنای واقعی و عمیق نمیشود به معنای واقعی. ما که در ساحتهای دیگر تولید اندیشه الکن و کم‌کاریم، شاید بد نباشد به شعر امروزمان یادآوری کنیم که میتواند محمل اندیشه باشد و فکر کند. فکر کردن کار خوبی است. خیلی خوب... زیست به عنوان انسان ایرانی در این روز و روزگار جای تردید نمیگذارد که کنش علیه فراموشی، برون شدن از پیله ی عافیت فردی و خانوادگی، اندیشیدن، درک کردن رخدادهای اجتماعی پیرامون و یادآوری و کنش‌مندی نسبت به آنها یک وظیفه‌ی عمومی است. خاصه وقتی سخن از شعر معاصر است که از اساس خاستگاه‌ش نخبگان بوده‌اند. نخبه‌ای که سراغ اندیشه نرود و جامعه و رخدادهای اجتماعی برایش بی‌معنا باشند به چه کار میآید؟

در جدال با خاموشی

انفجار در فراموشخانه

در گسست پیوند حیاتی رخدادهای اجتماعی  و شعر امروز ایران

 علی مسعودی‌نیا

شعر معاصر ایران دسته کم در دو بزنگاه مهم تاریخی نقشی بیش از یک بیان هنری و کنشی هنرمندانه را بر عهده داشته، یا گرفته است: انقلاب مشروطه و مبارزات دامنه دار سیاسی از دهه ی ۲۰ تا انقلاب ۵۷. همین رسالت جبری یا اختیاری تاریخی که بر دوش شعر ما بوده، گواهی است بر آن که تعریف، هدف، فحوا و تأثیر سرایش شعر در کشورمان همواره معنایی متفاوت از مبناهای بوطیقایی و تاریخ ادبیاتی و مکتب شناسانه داشته است. نه اینکه در این امر استثناء باشیم در دنیا؛ ولی هر آن قوم و مملکتی که در این خصلت با ما همانندی دارند، سرشت و سرنوشت و سرگذشتی کم و بیش همسان با میهن ما نیز داشته اند. شعر برای ما در این صد و اندی سال، یک رسانه بوده است و شاعرانش عمدتاً وظیفه ی فیلسوف و جامعه شناس و کنشگر مدنی و سیاسی را هم بر دوش خود حس میکرده اند. شعر در این سالیان آکنده از تأثر اجتماعی بوده و لاجرم به شدت تأثیرگذار بر اجتماع. آموزه ی بزرگی بود که وقتی طی دهه های پیش شعر از این تأثیر و تأثر دور شد، مخاطب و هوادارش را نیز به تدریج از دست داد و هنوز اگر ارجاعی موثق هست به شعر، نوک پیکان این ارجاع بیشتر به امثال شاملو و ابتهاج و اخوان و فروغ اشاره دارد تا شاعرانی که به زیست امروزین ما ایرانیان نزدیکترند. اینکه تا چه حد جریانها و چهره ها و نحله ها و تئوریها باعث شدند شعر از گفتمان سیاسی و اجتماعی سابقش پرهیز کند، یا این که حذف شرط اندیشه ورزی و تعمق انسانگرایانه از شروط لازم برای شاعری و نئوسانتیمانتالیسمی تصنعی در لباس شعر کاشف و جدی میداندار سلیقه و ارزش داوری شد، بحث مفصلی است و بیرون از این مقال. وضعیت موجود اما آشکارا نشان میدهد که شعر این روزگار ما کمتر نمودی از آن تأثر را در خود دارد و شگفت نیست اگر از تأثیر و موقعیت رسانهای خودش هم محروم می ماند.
دنیا عوض شده و ما نیز همراه دنیا. این است که شاید باید محتاط بود در وصف این وضعیت و شاید نتوان آن را به صراحت یک بحران یا آسیب دانست. اما همیشه بخشی از اوج وفرود هنرها و مکاتب و سبکها و قالبها و ژانرها، بده و بستان و عرضه و تقاضایی بوده که با جامعه داشته اند. این عرضه ی فقیر انگار در این روزگار تقاضای اجتماعی شعر را هم کاهش داده و مخاطب رویش را به سمت دیگر هنرها و غیرهنرها چرخانده است. مخاطب سرش خم است و در اعماق گوشی همراهش غوطه میخورد؛ مخاطب صلب است و خیره به روبه رو؛ به هزاران کانال تلویزیون؛ و اخبار از پی اخبار را توی گوش و چشم و مغزش فرومیکند و از این حرفها اشباع میشود بی که بختی بیابد برای مکاشفه و تعمق. رنجهای سترگ انسانی به سرخط خبرها تنزل مییابند و در بی خاصیت ترین فراموشخانه ی ذهن بایگانی میشوند. انباری نه برای به یادآوردن، که برای به یاد نیاوردن؛ که اگر مدام به یادش بیاوریم، چرخ معیشت را نمیتوانیم بچرخانیم و قسط ها و قبض ها و خریدهای خانه و کارهای اداره معطل و معوق میماند.

وقتی تاریخ شعر معاصرمان را مرور میکنیم، نیک پیداست که بخش مهمی از اهمیت و بالانشینی و تأثیرگذاریش در این خصلت بوده که علیه فراموشی عمل میکرده است. شعر با منطق زیبایی شناختی و موسیقی پنهان و سطرهای نغز و اندیشه ی دگردیسی یافته به قالب هنرش، مانع بزرگی بر سر اشباع و بی تفاوتی بوده است. شعر بمبی بوده که آن فراموشخانه را منهدم میکرده و نسیان را محکوم و معدوم؛ واکنشی بوده به تخدیر عافیت طلبانه و همه گیر شدن آلزایمر نسبت به «تجسد وظیفه». پرسش اینجاست که چه باید کرد؟ آیا انسان به مثابه ی یک سوژه باید به تعریف پیشادکارتی خود برگردد و تنها خود و معدودی از اطرافیان خونی و عاطفی‌اش را مرکز و هدف عالم بداند و هی به سمت درونیات رقیقش عقب نشینی کند یا باید سرش را از روی گوشی بلند کند، تلویزیون را خاموش کند و «من» را به سوژهای ذیل اصالت وجود پیوند بزند؟ بعید است بتوان به سادگی برای این پرسش پاسخی قاطع یافت. این حرفها دیگر دمُده شده است. گفتم که؛ دنیا عوض شده و ما نیز همراه دنیا. شعر هم میتواند التیام باشد و سرگرمی، هم میتواند درد باشد و هشدار و تجربه نشان داده در حد اعلایش میتواند تمامی این نقشها را همزمان و توأمان ایفا کند. در این گیر و دار اما یک نکته مشخص است و غیرقابل انکار؛ سالهاست که شعر ما فکر نمیکند به معنای واقعی و عمیق نمیشود به معنای واقعی. ما که در ساحتهای دیگر تولید اندیشه الکن و کم‌کاریم، شاید بد نباشد به شعر امروزمان یادآوری کنیم که میتواند محمل اندیشه باشد و فکر کند. فکر کردن کار خوبی است. خیلی خوب... زیست به عنوان انسان ایرانی در این روز و روزگار جای تردید نمیگذارد که کنش علیه فراموشی، برون شدن از پیله ی عافیت فردی و خانوادگی، اندیشیدن، درک کردن رخدادهای اجتماعی پیرامون و یادآوری و کنش‌مندی نسبت به آنها یک وظیفه‌ی عمومی است. خاصه وقتی سخن از شعر معاصر است که از اساس خاستگاه‌ش نخبگان بوده‌اند. نخبه‌ای که سراغ اندیشه نرود و جامعه و رخدادهای اجتماعی برایش بی‌معنا باشند به چه کار میآید؟

تک نگاری

آموزگار عشق

آموزگار عشق

مهدی ایوبی

شجریان و شعر

شجریان و شعر

طاها افشین

شعرها

با اندوهی تلخ‌تر از شراب

با اندوهی تلخ‌تر از شراب

سید حامد معراجی

بریده در هیجان نامحدود پا بریده‌تر موهایی بود

بریده در هیجان نامحدود پا بریده‌تر موهایی بود

جلیل الیاسی

پرنده‌ی کوچك!

پرنده‌ی کوچك!

اقبال معتضدی

من می‌دانم که  «ترس و لرز»،  موسیقایی‌تر از «موسیقی»ست،

من می‌دانم که  «ترس و لرز»،  موسیقایی‌تر از «موسیقی»ست،

علی قنبری