من را دعا کنید که دیوانه میشود
بیتابم از زمانه و آرام جان چه دور
مؤمن نشو به این دو قلم پرگشودگی
پرواز میکنم ولی از آسمان چه دور
دلالهای بیشرف، ای ویژهخوارها!
من را صدا کنید خیابان کارگر
که بینی شکستهام و یک دهان سرخ
اطراف بوی نانم و از طعم نان چه دور
دارد تمام روزنهها بسته میشود
در فصل جفتگیری دیوار و برجها
در شب نشسته پیکر هفت آسمان به دار
در خون نشسته پیکر هر نردبان چه دور
جزیی به اوج ثروت و کلی به قعر فقر
این کاروان به منزل یکسان نمیرود
از سرنوشت ما که به سمت تباهی است
میتازد اسب شیههکش ساربان چه دور
من را عقب بزن که منم مانع خودم
من را جلو بکش که منم ناجی خودم
که مثل عکس ماه نشسته به روی آب
نزدیک آشیانم و از آشیان چه دور
یک روز میبرم سر سلاخ شهر را
آنگاه در مسیر رسیدن به هیچجا
میایستم کناری و سیگار میکشم
از این زمان بریده و از این جهان چه دور