کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد 1363،  یزد.

گل مشکیجه

رطوبت بر صورت مردگان جوی هُرهُر
غوغا می­‌کرد
چون چشمی کور        در ظلِ آفتاب
وقتی تربیت از هوای خنک
در حنجره بادگیر نمی‌افتد
این دم از هزار شکر اَندرش خالی‌­ست
پناه بر حسینیه‌ی یوزداران
که چیزی در عربی بر سینه خنج می­‌کشد
با حجم کافی دست­‌هات
در پیاله‌ی گلی قرار از نقش می­‌بری
و قمقمه‌­های قرمز     عروس بی­‌رنگ آفتاب
پارچه‌ی کودری به کوک تو نهفت در غم
نوای برکشیده اتاق را در پوست
گُلرنگ صدای تو بود باران
در پرده اگر نوروزِ خارا به گوش می­‌آمد
هیچ وزنی در خاک من نمی­‌گنجد
و غم­باد حرارت حرف را در گلو می­‌برد
این­‌بار که از زمستان من بیرونی
کلاغ‌­های کاشی را شباهت می‌­دهی
و هیچ ستونی از نور نمی­‌بینی
تا شورش اَشک را بر مطبخ سیاه ببخشی
روی سفال کهنه پاهام به احتضار ایستاده‌­ام
تابوت آب باش
چندی از چکه می‌­ریخت
صدای کِل بر اندام تالار
دیگر نمی‌­توانم دست­‌هایم را حول زیبایی‌ات نگه دارم
پشت درهای کوتاه
طنین کاملی از زنجیر نمی­‌آمد
و این دیوار که در ریختن جابه‌­جای کاهگل پیس است
نمی‌­شود به‌راحتی از کش­کش کفش­‌های عزادار بگذرم
تا آسمان صورتی بر چشم تو خاک می‌­بندد
گُرده­ای از ابر زیر سر می­‌گذارم 
لعنت بر این بهار که در جانم بیخ پیدا كرده ­است
نشتری تازه کمرگاه کوچه را حجامت می­‌کرد
و آخرالزمان ما که تمامی ندارد
از ریشه در زلال آب دست داشتی
و بر جغرافیای  واگیر من می‌­پاشی
در سایه‌ی این خراب برو
و بر فرح افتادگی‌ام بیش بیفزای
بر سفیدی ترد بازوهام آهک دم می‌­گذاشتند
کنار دیگ‌­های ته‌گرفته‌ی نذری 
رشته‌­های نازک هوا را حفاظ تو می‌­کردم
از من رو می­‌گرفتی اما به رواداری
استخوان نخودی پشت دست
از حاجتم باقی ماند
از مناقبی كه مهلت ديگر قبرستان بود
این چهره در هم ریخته 
و این چادر شب حنایی را
که آستر گل­‌های مشکیجه می­‌شود
شاهد مشکوک عشقبازی­‌ست
خاصیت خاک در موعد مقرر پوست
گریه مدام مچ پا را درشت می­‌کرد
و زخم‌­های دهانم گیب می‌­آورد
آن‌­قدر آشنایی که از نزدیک تو می‌ترسم.
 

مجتبی دهقان