پشت پنجره ايستادهام.
پشت پنجرهاي كه ممانعت از نسيم نميكند.
نه از نسيم و نه از مرگ.
پشت پنجره ايستادهام،
وهمهي مرگهايم را برايش ميگويم.
ميگويم كه چقدر اين نسيم،
همراه با مرگ از من گذشته است!
ميگويم كه چقدر اين مرگ مرا كشته است نمردهام.
ميگويم كه چقدر باران بر مرگهاي من باريده است!
ميگويم كه چقدر درهواي نمناك، كه من نگران رفتن بچهها به مدرسه بودم، مرگ از تو گذشته بود به سوي من.
ميگويم كه چقدر من وتو و مرگ به موازات همديگر از نسيم عبور كردهايم.
پشت پنجره ايستادهام!
پشت پنجره اي كه نه از نسيم ممانعت ميكند و نه از مرگ.
احتمالاً در آخرين نسيم ! شايد البته!
روي يك صندلي رو به «رود» نشسته باشم،
و نسيم بيايد و برود!
اما من بمانم در گفتوگو با مرگ.