کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۶۲، رودبار. مجموعه‌ی منتشر‌شده: 
«رد پای انارها در برف می‌ماند»

کلایه

دره‌ها  زخم‌های زمینند
و خونی که رنگ باخته است
از دل کوه
بند نمی‌آید
مادر صخره‌ها!
در تو فریاد می‌زدم
و صدا دهان به دهان هزاران گلسنگ
از دره بالا می‌آمد 

- فصل شقایق‌ها
از مال‌رو‌های تنم
که يکديگر را قطع مي‌کنند
پيش می‌روند 
محو می‌شوند
بالا می‌روی
می‌شناسم

ريشه‌های اين  شکوفه در سنگ فرو رفته است
و فرو رفتگی چون دريايی از موج در کشت‌زارها پیش می‌رفت.

از اتومبيل پياده می‌شوم

گرما پيراهنی خيس از تو بر جا می‌گذارد  
که سال‌ها در من پوشیده‌ای
و تو را که هزاران دشت در سينه داری
هزاران گياه در سينه داری 
هزاران درخت در تو افتاده‌اند
خوب می‌شناسد
بالاتر از روخانه‌ای که زير زخم‌های تو می‌نشيد ايستاده‌ای
وقتی زير پای تو می‌لرزيد
دست‌هايم  
می‌لرزيد 
شانه‌ها می‌لرزيد
درخت را تکان می‌دادی
سيب از شاخه جدا می‌شد

همه‌ی نام‌هایی که از من جدا شده‌اند 
در آغوش گرفته‌ای 

سوار بر اتومبيل می‌شوم
در جاده‌های نارنجی 
چراغ‌ها يک به يک روشن می‌شوند
باد  برگ‌ها را از شاخه جدا می‌کند
در هوای تو می‌رقصاند
برگ‌ها به ريشه برمی‌گردند

بر سينه‌ات هزاران نقاش نشسته‌اند
و همصدایی رنگ‌ها را تماشا می‌کنی
رنگ‌ها شخم می‌خورند
تراکتورها در اعماق تو راه می‌روند
شيارها بزرگ‌تر می‌شوند
ريشه‌های  هرز 
به گاو آهن گيرکرده‌اند
ريشه‌ها از دور هم ديده می‌شوند
و آن مرد که گندمزاری در دلش روييده است
گاو آهن را پاک می‌کند.
کوچه‌های تو از بوی نان 
و آن مرد که گندمزاری در دلش بود از باران
و تماشای آخرين انار بر درخت...
پر می‌کشد

الوارها را به ديوار تکيه می‌دهی
قاطر‌ها خسته‌اند
برايشان آب و کاه بياور 
در کوره هيزم بريز
برف بر شيارهای تنت می‌بارد
همه‌چيز را می‌پوشاند
فردا برف سنگين می‌شود
با چشم‌های نيمه‌باز 
برف را تماشا می‌کنم
هميشه پيش از من يکی برف را 
تا حياط خانه «چِقِر» کرده است
برف راه را بند می‌آورد
برف مردان تو را به شکار می‌برد
برف خون پاشيده بر تنش را...
برف می‌پوشاند

مادر صخره‌ها!
دره از برف پر نمی‌شود
دره‌دره از از برف‌برف
صدا دهان به دهان گلسنگ‌ها 
از دره بالا می‌آيد

حامد بشارتی