شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

عروس را که از دریا گرفتند 

عروس را که از دریا گرفتند 
النگو نداشت
موهای وز کرده
لب‌های برآمده
سیاهی چشم‌هایش
و تور سفیدش در خواب
خانه‌ی هزار ماهی شده بود.

من محو بودم
محوِ بختی که با قایق می‌رفت
پشت کرده به گره‌های کپر
نشسته که موج  برگردد.

جزیره خاموش است
هیچ طنابی تا ماه کش نمی‌آید
این‌جا نمی‌توانی لنگر  بیندازی
خدایت آن پایین است
زیر هزاران موج.
تو هم فراموش کرده‌ای خانه‌ات را به دوش بکشی 
فراموش کرده‌ای از جذام قصه نسازی
فراموش کرده‌ای عکس بگیری از ساحل 
برای پیاده‌روی‌مان در موج.
من محو بودم، ناخدا
و عروس مرده هنوز زیبا بود.

سحر حدیقه

تک نگاری

شعرها

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

مجتبی هژبری

گُرگاس

گُرگاس

شقایق شاهرودی‌زاده

به جرم شانس نیاوردن

به جرم شانس نیاوردن

فرزین منصوری

 از گپ با درخت نارنج

از گپ با درخت نارنج

حامد پورشعبان