شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

رنج


ما از رنج آفریده شده‌ایم
از آتش استخوان خویش

به هزار صورت بر ما می‌وزد رنج
گاهی تنهایی است رنج
گاهی
گُم‌بودگی در جماعتِ ابلق!

صبح 
کامروایی پادشاهی است 
بر تخت آبنوس
و شب
قبضِ سهمگین درویشی است عبوس

رنج گاهی قفس است
گاهی پریدنِ بی‌پروا

گاهی رؤیایی مرده است
گاهی آفتابی افسرده
انبساط جنون است گاهی
لجّه‌ی خون است گاهی
بی‌چرا و بی‌چون است
                   همیشه
چرم پیشانی مردی است تندخو
یا مزاج تشنه‌ی زنی بی‌شو
ما در رنج آفریده شده‌ایم
ما
از رنج آفریده شده‌ایم
از آتشِ استخوان خویش
از زنگارِ بال‌های بسته
                و خسته
از شمشیرهای صیقل‌خورده
از رؤیاهای پیش از تولد مرده

انسان اما با رنج نمی‌میرد
            نباید که بمیرد!
رنج کوره‌ی آتش است
خرمن استخوان ماست
ما
در استخوان خویش زاده می‌شویم
در آتش تن و جان خویش

مرا بسوزان ای من!
بر خرمن استخوان خویش برآی
مرا بمیران
و از نو بزایان ای رنج!
منی دیگر از من بزایان!
منی که بویی از من نبرده باشد
منی باشد و منی نباشد؛
بخار معطری باشد از عود و شوکران
بی مجمرِ پیه و استخوان!
طنینی باشد در کاسه‌ی تنبوری
یا فانوسی در کومه‌ی پیرزنی!

منی که دیگر من نباشد
همه او باشد

مرا بمیران ای رنج
ای نفت استخوان من!

علی زیودار

تک نگاری

شعرها

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه

از گل های نبوییده

از گل های نبوییده

نصرت‌الله مسعودی

و لبت دستش نمی‌رسد به من

و لبت دستش نمی‌رسد به من

علیرضا خسروانی

 کَلَکی در کار است

کَلَکی در کار است

روح‌ انگیز کراچی