کنارِ میدون شوشم،
پدر شاید تو همینجا،
میون افیون و دوده.
پدر شبیه یه شعره،
که هیچکس ننوشته،
که هیچکس نسروده...
کسی که کشتهی اول
توی نبردِ خودش بود،
به فکر طردِ خودش بود
کسی که مطمئنم کرد
دوا تو جیبهای ساقی
دوای دردِ خودش بود
سقوط کرد و ندونست
سقوط میکنه وقتی
رهایی چتر نجاته
به تلخی عادتمون داد
کسی که چاییِ تلخش
همیشه لَنگ نباته
سیاه کرده ماها رو
تمومِ زَرورقها رو
همون که راز بقا شه
سیاهیهایِ تو دنیاش
کبودیهایِ رو دستهاش
به تیرگیِ غمهاشه
یه روز رفت و نیومد
درخت خشکشدهی باغ
نموند توی حصارش
میخواست لطمه نبینن
پرندههای رو شونهاش
جوونههای کنارش
میرفت تا که بدونیم
درختِ خشکشدهی باغ
به فکرِ رشد جوونهست
میرفت واسه غرورش
کسی که ردّ حضورش
رو فرشِ سوختهی خونهست
کنار میدونِ شوشم
به یاد اونی که واسم
یه سایه بوده رو دیوار
پدر همونه که دیدم
شبیه کوهه ولی خب
یه کوه فیلتر سیگار
سیاه کرده ماها رو
تمومِ زَرورقها رو
همون که راز بقا شه
سیاهیهایِ تو دنیاش
کبودیهایِ رو دستهاش
به تیرگیِ غمهاشه