به کرکسها بگو پرواز باید مهربان باشد
بگو پرواز باید اعتبار آسمان باشد
به کرکسها بگو از لاشهی من دست بردارند
که شاید لاشهی من زخم لای استخوان باشد
بگو! لطفاً به کرکسها بگو من بغض تاریخم
و آهم میتواند قاتل یک دودمان باشد
به کرکسها بگو من شاعرم، مردی قناری باز؛
نباید یک قناری باز، سهم کرکسان باشد
بگو دست از سر نعشی به خون افتاده بردارند
که نعش بیگناهان میتواند غرق جان باشد
[عوض کن این روایت را] که جسم خالی از روحم،
دوباره میتواند قهرمان داستان باشد
بگیرم توی آغوشت، که برگردم به دنیا و
بمیرم توی آغوشت، که مرگم جاودان باشد
الا یا ایها الساقی، شراب بوسههایت را
ببوسان بر لبم تا بر لبم مستی عیان باشد
تو تنها اعتبار قلب جان سخت منی، بی تو،
چگونه میتواند قلب من در قید جان باشد
قناری زاده جان، من آه یک آهنگر پیرم،
که میترسد پس از مرگش، دلت با دیگران باشد
اگرچه خوب میدانم که حتی در همین لحظه
دلت با دیگران هست و پس از این همچنان باشد
دلت با دیگران پر میزند، تا مثل چشمانت،
پس از من، لکهی ننگ تمام آسمان باشد!
غلط کردم! نمیخواهم نفس را، زنده بودن را
همان بهتر روایت اولی باشد، همان باشد؛
[عوض کن این روایت را] عوض کن تا که برگردم،
میان جمع کرکس ها و نعشم قهرمان باشد
به کرکسها بگو این مرد تنها را خودت کشتی
بگو هرگز نباید این روایت مهربان باشد
به کرکسها بگو این مرد تنها عاشقت بوده
و حقش بوده قلبش در دهان کرکسان باشد!
و در پایان بخند و از تماشاچی تشکر کن
که شاید روح من در این [نمایش] میهمان باشد!