حقیقت این است که تاکنون همواره از هرگونه اظهارِ نظر در موردِ فروغ فرخزاد خودداری کردهام؛ اما این موضوع را نباید واکنشی وارونه شمرد، نوعی خشونت و پرخاشگری در شکلِ بیاعتنایی و نادیدهگرفتن که برخی از دوستان هم حتی آن را تجلیِ ضدستیزیای میدانند که در تعمیمی مغالطهآمیز، سرشتنمای روشنفکریِ ایرانی میشمرندش. البته باید اضافه کنم اگر چه مجموعهای از دلایلِ شخصی و جامعهشناختی در این تصمیم دخیل بودهاند، موضعگیریام دربارهی فروغ فرخزاد با نظریهی هنریام همخوان است: درست است که نوحهسرایی و نوستالژیِ بارز در اشعارِ فروغ و قرائتِ رایج از شعرِ فروغ در مقامِ نوشتارِ زنانه، دلایلِ عملیِ بیعلاقگیام به این شعرها را شکل میدهند؛ دلایلِ نظریای مبنای انتخابم بودهاند: اول از همه، تاریخِ ادبیات: بیشتر منتقدان سهمِ فروغ در شعرِ مدرنِ ایران را چنین برمیشمرند: جسارت در رویکرد به برخی مضامین و گسترشِ زبانِ شعری با استفاده از لغاتِ غیرادبی و نزدیک ساختنِ وزن و آهنگِ شعرِ فارسی به نثر؛ و گاهی هم اشاره به تخیلی معصومانه. با این حال، برای کسانی که امروزه با شعر (ایرانی یا غیرِ آن) سروکار دارند، تمامیِ این ویژگیها چیزی مربوط به گذشته دانسته میشود؛ چرا که شعرِ فروغ، امروزه به هیچ وجه جسورانه نمینماید و بافتِ زبانی و نثرِ عروضیِ آن نیز دیگر غریب نیست. به عبارتِ دیگر، از این منظر، ویژگیهای ستایشآمیزِ فروغ به ویژگیهای گاهنامهای محدود میشود و دستِ بالا، شایستهی جایگاهِ اعضای عادیِ «باشگاهِ اولینها» باشد: ویژگیهایی که میتوان گفت حتا میتواند شکلهای افراطییی چون ستایش «از اولین شاعری که کلمهی اسطوخودوس و افسنطین را در شعر آورد» منجر شود. اگرچه میتوان بیانی نظریتر را مفصلبندی کرد و در این گونه برخوردها، برداشتِ «شاعر به مثابهِ آدمِ مشهور (celebrity)» را تشخیص داد.
حال میتوان در این بافت و زمینه، دوباره به «تاریخ» رجوع کرد و یکی از میراثهای شعرِ فروغ را در جریانِ «سادهنویسی» یا «شعرِ ساده» دید، جریانی مبتذل، سادهاندیش و تجاری که یکی از بنبستهای هنریِ معاصر را شکل میدهد. آسیبی که این جریان به شعرِ مدرن وارد میآورد، نه ناشی از کاربردِ آن در صنعتِ «تور کردن» و لاجرم فعالیتهای مافیاییِ تولیدیهایش بلکه در نظریهی پنهانِی است که تبلیغش میکند: دشمنی با هر فعالیتِ فکریِ معطوف به شعر یا دشمنی با نظریهپردازی یکی از ملزوماتِ دیدگاهِ «شاعر به مثابه آدمِ مشهور» است که در قیاس با نظریاتِ رومانتیکی که شاعر را به عنوانِ محملِ الهام و نابغه میدانستند، گرایشِ عصرِ ما به «قهرمانزدایی» و «کیشِ میانمایگی» را پررنگتر میسازد؛ علاوه بر آن، ابتنای آن بر نظریهی «هنر/شعر به مثابه بیانگری» را نشان میدهد: بیانِ درونِ غنیِ انسانِ عادیِ بدونِ ویژگی یا ستایش از زندگیِ روزمرهی بدونِ کنش. به عنوانِ یک پرسش، این اشتراک با دیدگاهِ کنفوسیوسی یا حکمتِ چینی میتواند این تلاقی را موجهتر سازد: منطقِ فرهنگیِ سرمایهداریِ متأخر، ذن بودیسم، سیاستِ زیستشناختیِ چین و شعرِ سادهی ایرانی؟ و این که به قولِ بدیو، در روزگارِ کنونی، هنرمندِ واقعی کسی است که از ارجاع به تجربهی غنیِ خویش تن زند.
با این توضیح که شرحی کلی از برخوردِ من با شعرِ فروغ است، میتوان پرسید چرا 10 شعر از فروغ فرخزاد را انتخاب کردهام و چه چیزی در آنها دیدهام؟ در وهلهی نخست، درگیریِ این شاعر با مسئلهی صدا و موجودیتِ جسمانیِ آن که به شکلی فراتر از پاتولوژیِ شخصی میرود و با «ابژهی آوایی»، به مفهومی لاکانی، در سطحی جمعی پیوند میخورد: از آنجا که بارزترین تجسمِ اینگونه ابژه، «سکوت» است، آیا میتوان شعرِ فروغ را به وضعیتِ سرکوبشده و صامتشدهی زنانِ ایرانی ربط داد؟ اگر چه برقراریِ این پیوند، ما را به مسألهی «راهحلِ زنانِ طبقهی متوسطِ ایران» رهنمون میشود: صحبت کردنی شیک و عاری از فراز و فرود، محافظهکاریِ فرهنگی و حضوری استاندارد در جامعه. به عبارتِ دیگر، حضورِ همچنان ماندگارِ شعرِ فروغ را تا حدی میتوان به مثابه سندروم یا سمپتومی اجتماعی خواند. درست است که میتوان زندگینامهی فروغ را به مثابه سندی در تأییدِ این صورتبندی از شعرِ فروغ قرائت کرد؛ لیکن چنین کاری تنها به قوامِ بیشترِ «هنر به مثابه بیانگری» یاری میرساند.
درست در همینجاست که باید نگاهِ انتقادی را تیزتر ساخت: ساختمانِ شعرهای فروغ اگر چه عمدتاً مبتنی بر روایت است، در نهایت، مجموعهای از تصاویرِ پراکندهی منجمد و سنگشده را گردِ هم میآورد که نوعی توقفِ زمان را تجلی میبخشد که خودِ فروغ چنین توصیفش میکند: «فرو رفتن به جای پیش رفتن». و شعرِ فروغ، هم محصولِ این فرایندِ تاریخی است و هم تبلورِ نوعی برخوردِ انتقادی که در شکلِ «دلزدگی» خودش را نشان میدهد: فرو رفتن در زندگیِ شخصی که هم در جوامعِ استبدادِ ایدئولوژیک دیده میشود و هم در سرمایهداریِ متأخر یا وضعیتِ جهانیشدن: این که «تنها مکانِ توپولوژیکی که میتوان سوژه شدن را تجربه کرد، زندگیِ خصوصی است»، شعارِ به ظاهر آزادیخواهانه و رادیکالی است که صرفاً به بازتولیدِ روابطِ سنتیِ تولید و اقتدار در چارچوبِ خانواده منجر میشود و نوعی «کینهتوزی»ِ منتشر را میدان میدهد.
با این حساب، اگر بخواهیم برای فروغ همچنان جایگاهی انتقادی در شعرِ مدرن بیابیم، باید بر «نمایشِ عریان و ضدِ زیباشناختیِ شعر فروغ از این دلزدگی» انگشت نهاد.