اگر
چاقو در پهلویم فرو کنند
گیر کرده باشم در حلقهی گرگهایی گرسنه
زیر خرواری از بهمن و برف
گیر کنم اگر...
هیچ اتفاقی نمیافتد،
اگر تنها بدانم که دوستم داری
اگر بدانم که دوستم داری،
راهی برای رهایی از مرگ پیدا میکنم
تمام روزنهها بسته است
دری را برایم باز بگذار
بگذار که شبها
از دامنهها
خودم را بالا بکشم
بنشینم به تماشای زیبایی
ای ماه!
تو اگر
بگویی بپر،
پروانه میشوم
بگویی بمیر
حلقه میکنم تار گیسویت را دور گردنم
در میان گلهای اردیبهشتی باشم اگر
نسیم بیاید
گنجی یافته باشم از طلا
جوان شده باشم مثل زلیخا
برگردم به کودکی
هیچکدام را نمیخواهم
اگر لبخند تو نباشد، بدانم که دوستم نداری
بگویی که نیستم