شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

و بابل زمینی سوخته بود
بازمانده‌ی جنگ‌های کهن
و زنان و کودکان گرداگرد آتش
                           سماع می‌کردند
جنگل از صدای تبر و زخم درخت‌ها 
و کوی وبرزن از صدای تازیانه حکایت داشت
مؤمنان به نمازعشق می‌ایستادند با وضوی خون
زبان‌های سرخ عقلِ سبز برباد می‌داد
و درگاه بلند دیرِ مغان هیچ نمی‌لرزيد 
سوختنِ زنده زنده‌ی اسب‌ها درآتش شیهه‌شان
و گرازان و سگ‌ها سراسر شب را به پلشتی می‌الوند*
ما و میراث روزگار فراموش‌شده
که تا هنوز به رسم ادیان گذشته گوسپند قربانی می‌کنیم
و خونش را به سر و روی کودکان می‌پاشیم
که از نحسی روزگار بی هیچ هراسی عبور کنیم
کُندر و عود 
اسپندِ در آتش را
آهو و پلنگ بو می‌کشند
و جهان قطب گم‌کرده نه جنوبش پیداست نه شمال

زنانِ اسطوره اما پیراهن ابریشمی می‌پوشند
و فرشتگانی در حبس ساحران
با جمجمه‌های بلور و طلسم
شیطان‌پرستان  زنجیر و میخ برای  مسیح در دست داشتند

علیرضا کرمی

تک نگاری

شعرها

آیینه می پرسد: چطوری؟!

آیینه می پرسد: چطوری؟!

بابک دولتی

دیلیم سوسور اوره ییمده نئچه گیلئی دولانیر

دیلیم سوسور اوره ییمده نئچه گیلئی دولانیر

بهنام قسمتی

من با تمام دخترانی که در خواب دیدی فرق دارم نه؟

من با تمام دخترانی که در خواب دیدی فرق دارم نه؟

تمنا مهرزاد

رنج

رنج

علی زیودار