از ابد به بعد
از تو به پایین بود
کاش می دانستی جنس ما مخالف هم است
کاش نبود
تو در اصل مامان من بودی
و مادرم چیزی نمی دانست
ومادرت چیزی...
ما به کسی نگفته بودیم کداممان پسر است
کداممان دختر
فقط باید غذا می خوردیم تا بزرگ شویم
و داشتیم غذا می خوردیم
و داشتیم بزرگ...
و ما وقتی خدای زیر گنبد کبود خواب بود
سراپا می شاشیدیم به هر چه دوست داشتیم
و هرچه دوست نداشتیم
و بلند بلند ریسه می رفتیم به قوس خدا در چرت
و ما نمی دانستیم فرق پسر با دختر چیست
فرق ما با هم در چشمهای تو بود که دو تا ذغال بودند
و فرق ما با هم در چشمهای من بود که دو تا سوال بودند
-چرا تو به هر چیزی نگاه کنی
چیزی سیاه می شود
- چرا تو هر کاری کنی گناه می شود؟
- دخترها یه طرف
- پسرا یه طرف
-مانباید آنهمه غذا می خوردیم
-ما بزرگ شده ایم
تو دخترشده ای
من پسر
ما غذا خورده ایم
- تو دختر
- من پسر
و کسی که شلوار مرا پایین آورد
دامن تو را هم بالا خواهد زد
ناراحت نباش!
خدا بزرگ است...