امشب زنی از جادهی کابوس برگشته است
سودابهای از قصر کیکاووس برگشته است
مازندرانی خسته خوابیده در آغوشش
کیجا ازینجا رفته و عاروس برگشته است
آن قدر پشت پلکهایش ابر جا داده
انگار از دروازهی چالوس برگشته است
بر جنگل تبریزیاش رد تبر مانده
شاید از آذربایجان با روس برگشته است
گردآفریدی در نگاهش اسب میرانَد
از شعرهای شاعری از توس برگشته است
خیلی قدیمی مثل عکس روی دیوار است
آنقدر که از راه با فانوس برگشته است
از دشمنی این سوی دروازه خبر آورد
گفتند که پتیارهی جاسوس برگشته است
گفتند زن باید که برگردد به کابوسش
گفتیم نه! دیدیم که... افسوس برگشته است