نیم دستهای جهان بریده شده
اصفهانم
بعدد خشکیهای روابطمان
۳۳
برای سبز شدن چشمهای روی دیوارهای
قلمزنی
میدان
میدان
میدان
نقشی از دستهای جهان
میزنند
افغان
افغان
از محمودهایی که با تو معاشقه کردهاند
و تو هنوز هم دلت برای ستونهای میدانت تنگ میشود
هزار بار صدا بزنی
آزادی نه صدایی
و نه دری باز خواهد شد
آیفونهای جهان
فقط به جنون سلام میکنند
به کودکی که تمام تنش لواشک مالیدهاند
در جشنهایی از جنس
سنت
عالیست قاپ ترا دزدیدند
از آن بالا به معصومیت از دست رفته اسبها نخند
همه آبستن هستند
عقدشان را حجر
حجره خواندهاند
در هر حجره به عدد ساعتهای بیقراری شاه عباس
آری ما
با جهان آمدیم
با دستهای بریده