لهیب تب در تن خانه
دنیای اندیشه در اندوهی انبوه
ثانیهها نمیرسند به عقربهها
در جادهای ناهموار
مهار نمیشود
وهم شبهای سرد
وقتی چشمان قضاوت
فرشتهی عدالت را
لخت میبیند
و بهاندازهی ذهن خطخطیاش
زندانی دارد
صدایی زار میگوید:
دیریست به زمان باختهام