بهار را گَزیدن از تو
فقراتِ زبرجد
بر انصافِ صباست .
آنکه بر مخملی پوسیده
لای دو شیشه میوزید
عرشِ مَحرم
در قرنیههای دوخته میجنباند
تو
بر زبانِ بلقیس
باغهای بیشماری
و توتهای وحشی
از پرزِ معابدِ سرخِ تو
میسوزند
ای دروازهی دهانت
عقوبتِ نکشیده
به شش ستونِ رُخام!
هدهدی بر تاجِ سبا میخواند
شهدِچشمهای مرا
کسی چون تو
به کندو نبرده است.