پسر شدی که به تو ایلی افتخار کند
ادامهی همهی مردهای ده باشی
تفنگ دست گرفتی و کبک و قوچ زدی
که بلکه بعدِ پدر کدخدای ده باشی
جهان یخزدهی من دو متر مطبخ بود
تو اسب داشتی و دشت زیر پاهایت
بزرگ میشدم و هیچکس نمیفهمید
تو کل طایفه قربان قد و بالایت
زمان گذشته و با من گذشتهای تلخ است
همان تکیدهتر از شاخههای شاتوتم
مترسکی که دلش را کلاغها خوردند
طویلهای پر از گاوهای فرتوتم
زنی تلف شده بر دارهای بیقالی
صدای تِپ تِپِ دَفتینم از ته پستو
مرا به بند کشید این قبیله اما تو
عقاب تیز پرِ دشتهای دالاهو
سیاه چادر جامانده از شب کوچم
ستون بریدهی صدپارهای که برپا نیست
زنی شدم که از آیینهها گریزان است
زنی که با همه زیباییاش پسرزا نیست