1  

روایت را با یک واسطه می‌نویسم، واسطه‌ خودم هستم؛ پدربزرگم مانند اکثریتِ جوانانی که در سال‌های پس از شهریور 1320، سری در کتاب و ادبیات داشتند، به راهِ سیاست رفت، گرچه دیری نپائید و او، مانند بسیاری از همان جوانانِ هم‌دوره‌اش، پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد و سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق، پس از تحمل یک سال زندان در گیلان، از سیاست کناره گرفت و تا پایانِ عُمرش، فقط راوی تاریخ از دست رفته و سوخته بود. همو، پدربزرگم روزی را تعریف می‌کرد که در شهرِ کوچکِ زادگاهش، قرار بود شاعری بزرگ، مجلسِ شعرخوانی برپا کند، لابد در میدان مرکزی شهر، یحتمل هم این روایت، باید برگردد به سالِ 1330، سالی که محمدعلی افراشته قرار بود از طرفِ حزب توده و به‌عنوان نماینده‌ی مردم رشت، راهی مجلس شود. به بهانه‌ی آن انتخابات هم شهر به شهر لابد، شعرخوانی راه انداخته بودند برایش، پدربزرگم، وقتی در سال‌های میانی دهه‌ی 1380 این خاطره را برایم تعریف می‌کرد، هنوز چشمانش برق می‌زد و شعف در صدایش می‌دوید، انبوه‌ی جمعیت را چنان توصیف می‌کرد و می‌گفت تا سال‌ها بعد، در سال‌های ابتدایی انقلاب، هرگز چنین گردهمایی را به خاطر ندارد، اغراق می‌کرد؟ نمی‌دانم، شواهد و روایاتِ دیگر، می‌گویند که اغراقی در کار نیست، افراشته در طولِ تمام آن سال‌ها، خاصه پس از انتشارِ روزنامه‌ی مهم «چلنگر»، شاعرِ مردمی و شناخته‌شده‌ای بود، زبانِ طنز و بُرنده‌ی او، در میان توده‌ها کار می‌کرد و اثر می‌گذاشت. افراشته حالا هم شاعرِ ناشناخته‌ای نیست، اما به نظر می‌رسد، تاریخ ادبیات باید درباره‌ی آثارش دقیق‌تر از گذشته داوری کند.

2  

عصر اقتدار رضاخان میرپنج، به اشاره‌ی انگلیسی‌ها به پایان رسیده بود، به او گفته بودند برود، تا دودمان پهلوی ساقط نشود، عُمر شاهی‌اش چندان دوام نداشت در طول زمان، اما عمقِ حضورش بسیار بود. در کمتر از دو دهه سلطنت او بر خاکِ ایران، این سرزمین پهناور اتفاقات زیادی به خود دیده بود، چهره‌اش عوض شده بود، مسبب بسیاری از تغییرات او بود، اما وقتِ رفتنش فرا رسیده بود، همان‌طوری که حامی‌اش بودند برای استقرار سلطنت و آغاز رژیم پهلوی، حالا در میانه‌ی جنگ بزرگ دوم جهانی باید می‌رفت، شهریورِ هزاروسیصدوبیست، او باید می‌رفت تا پسرِ جوان و بی‌تجربه‌اش، محمدرضا، جای او بنشیند. شاه جوان، گویی نشانی از اقتدارِ پدر نداشت و اداره‌ی حکومت در دستِ دیگران بود، بسیارانی از بند رَسته بودند. فضا دیگر شده بود. مردم و روشنفکران دَمی در هوای آزادی، نفسی تازه می‌کردند، تا انسدادی دیگر.

 3

محمدعلی افراشته (۱۲۸۷ رشت - ۱۳۳۸ صوفیه) یا همان محمدعلی راد بازقلعه‌ای، ابوالمشاغل بود. روایت همه‌کاره بودنش، از معماری، معاملات ملکی، مقنی‌گری، مجسمه‌سازی و... خودش نوشته است و از شرحش می‌گذریم، همچنین در عالمِ سیاست و هنر نیز، هم روزنامه‌نگاری کرده، هم داستان‌نویسی، هم سفرنامه‌ نوشته و هم به کرات شعر سروده است، از همه‌اش می‌گذریم و به مسئله‌ی این نوشتار، به شعرهای او می‌پردازیم؛ افراشته به دو زبانِ فارسی و گیلکی شعر می‌نوشت،‌ شعرهایی به طنز و تماماً در قوالب کلاسیک؛ و نیز، باید بدانیم و به یاد بیاوریم که افراشته سردبیر و صاحب‌امتیاز روزنامه‌ی «چلنگر» (1329 تا 1332)، یکی از مهم‌ترین نشریات طنز اجتماعی-سیاسی ایران بود. روزنامه‌ای که درواقع ارگان طنز حزب توده به حساب می‌آمد و بیانِ طنازانه‌ی ایده‌های اشتراکی و نقد قدرت مستقر و امپریالیسم در آن اتفاق می‌افتد، پیش‌تر از آن هم، در سال‌های 1309 تا 1315 افراشته‌ی شعرهای طنز گیلکی‌اش را در روزنامه‌های رشت منتشر می‌کرد و بسیار هم خواننده داشت. و جالب‌تر است که بدانیم او در سال‌های تبعیدِ پس از کودتا در بلغارستان هم در روزنامه‌های آن کشور، به طنز، شعر و داستان می‌نوشت. بنابراین خاستگاه اصلی او، و میدانِ ارائه‌اش، همواره روزنامه بود، بر بستر دانستن همین مسئله به گمانم دقیق‌تر می‌توان شکل طنز افراشته را تحلیل کرد؛ نوشتن در روزنامه، مقتضیات خاص خودش را دارد. متنِ روزنامه‌ای، بی‌شک مخاطبِ فراگیرتری دارد نسبت به کتاب و بنابراین باید شکل دیگری هم داشته باشد.

شعر طنزِ افراشته، از دیگر شاعران هم‌دوره‌اش متفاوت بود، تقریباً هیچ‌کدام از شاعرانِ هم‌دوره‌ی او،‌ به این حد از سیاست و زبانِ مردم نزدیکی نداشتند. طنزِ او، طنزی اجتماعی-سیاسی بود و به‌قولی می‌توان در این زمینه،‌ او را میراث‌دارِ شعر مشروطه به حساب آورد، افراشته گرچه گرایش مشهود و عیانی به حزب توده داشت و وفاداری‌اش به این حزب، تا جایی که می‌دانیم، تا پایانِ عمر -1338- برقرار بود، و در چلنگر و دیگر نشریات حزبی، آشکارا در ستایش حزب توده شعر می‌نوشت و در محافل سخن می‌راند: «تو که رونق به کسب و کارت نیست/ میل داری بدانی علت چیست؟/ نامه‌ی حزب را بخوان قربان/ در سه دفعه بخوان برادر جان/ تا بدانی که عیب کار کجاست/ نقص در طرز کار دولت ماست...». این مسئله را از منظری تاریخی شاید این‌طور باید بخوانیم که در آن زمان، جمعیتی که به مسئله‌ی مردم و عدالت بیشترین توجه را داشت و بیان‌گر دغدغه‌های روشنفکران بود، در حزب توده یا کنارِ آن فعالیت می‌کرد و افراشته از این نظر، یگانه راهِ بیان افکارش را در پرتوِ همکاری با این حزب می‌دید. از طرفی دیگر، او در تشویقِ دیگران برای گرویدن به حزب با توجه به تأثیری که در میان توده‌ها داشت و به زبانِ حال آن‌ها سخن می‌گوید، نقش به‌سزایی داشت، خواننده‌ی چلنگرِ او، دهقانان، برزگران و حاشیه‌نشینان شهری بودند، مردمانی که از حکومت به تنگ آمده بودند و او، صدای آن‌ها شده بود. در این راه، البته افراشته به ورطه‌ی شعار بسیار کشیده شده و گاه سیاست‌های غلط حزب را تأیید کرد، او دل در گرو عدالت اجتماعی داشت و گریزی از این ستایش‌ها نبود. اما این، تمام کارِ افراشته و شعرش نیست، سویه‌های اجتماعی و پرداختن به معضلاتِ روز، شاید مهم‌ترین کارِ افراشته باشد، او همان‌قدری آمریکاستیز و قدرت‌ستیز بود که به آسیب‌های اجتماعی توجه داشت، مسائلِ کارگران، و حتی زنان با توجه به دوره‌ی تاریخی، یکی از دغدغه‌های شعری افراشته بود: «لعن بر مخترع خط و سواد/ به‌خصوص آن‌که به زن‌ها رو داد/ باز هم رفته ضعیفه جلسه/ پس که بایست به کارم برسه؟/ رختم از داغ اطوچین و چروک/ عین آسفالت خیابان مفلوک/ کراواتم همه درهم و برهم/ مُردم از حسرت یک سوپ کلم/ .../ زن کجا بحث امور جاری؟/ زن کجا امر سیاست داری؟/ زن که گفته است شود چیزنویس؟/ برود مجلس ملی با گیس/ .../ تق تق، کیست؟ منم، باز کنید/ آمد، ای وای، مبادا که شنید» (ارتجاع داخلی‌تر! جلد دوم). در این شعر، افراشته با نقدِ نگاه زن‌ستیز جامعه‌ی مردسالار آن روزگار ایران، درعین‌حال ترسِ مردان را از حضور زنان در اجتماع به استهزا می‌کشد. افراشته، نقادِ‌ بی‌رحم قراردادهای نادرست اجتماعی‌ست، او نه فقط قدرت، که مناسبات اجتماعی را در حوزه‌های گوناگون نقد می‌کند، سویه‌ی انتقادی او فقط به سمتِ‌ حکومت نیست، مردم را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد، اعتیاد، به‌عنوان یکی از آسیب‌های جامعه‌ از نظر او دور نمانده: «شیره‌ای! بمب اتم را چه کنی خانه خراب؟/ راست می‌گویی و مردی، تو خودت را دریاب/ خانمان‌سوزتر از بمب همین وافور است/ انفجاری‌ست در این حقه که ناید به حساب/ بشکن این معدن بدبختی و بیچاره‌گری/ چشم واکن، که جهان راست مبارک خبری.» (بمب اتمیک). هر سوژه‌ای در زندگی و سیاستِ روزمره‌ی اجتماع، می‌تواند دست‌مایه‌ی شعری افراشته باشد، طبیعی‌ست که تعلقات و تفکراتِ حزبی، او را بیش از هر چیزی، به سمت سیاست سوق می‌دهد، در این رهگذار، او از «انقلاب اکتبر» گرفته تا دولتِ قوام‌ السلطنه تا واقعه‌ی 30 تیر و... نمی‌گذرد، همه و همه بهانه‌ای برای ترویج مرامِ سیاسی او هستند. با این همه و در گذرگاه زمان، و مایی که اکنون با شعرهای او روبه‌رو می‌شویم، هنوز آن شعرهایی از افراشته نفس می‌کشند و خواندنی‌اند که به نقد مناسبات اجتماعی می‌پردازند و نمودی از یک وضعیتند، البته که شعرهای سیاسی او نیز چنین وضعیتی دارند هنوز، اما بسیار وابسته به خبر، معنا پیدا می‌کنند.

5  

شعرهای گیلکی افراشته، البته با فارسی تفاوت‌هایی دارد؛ او در عرصه‌ی شعر گیلکی، چه آن‌هایی که بیش از شهریور بیست سروده و چه آن‌هایی که بعدش تا پیش از کودتا، عرصه‌ی بزرگ‌تر و بهتری را در اختیار دارد، او در شعرهای گیلکی‌اش با نقد روابط ارباب-رعیتی و به‌واسطه‌ی بهره‌گیری از زبانِ مادری و اصطلاحات فولکلوریک گیلان، درخشان‌تر از فارسی ظاهر می‌شود و به‌شدت رویکردی اجتماعی‌تر دارد. در این شعرها، او را بیش از شعرهای فارسی‌اش می‌توان میراث‌دار شعر مشروطه در نظر گرفت، با این تفاوت که نگاهِ مردمی شاعران عصر مشروطه را، او بیشتر و ریزتر به عرصه‌ی اجتماع می‌کشاند تا سیاست، این شاید برگِ برنده‌ و دلیل ماندگاری شعرهای گیلکی افراشته، نظیر «مفتخور الاعیان»، «بوگو – واگو»، «دس خاخوران»، «ای پا برانده گیله مرد» و... است. 

مرامِ حزب و زبانِ مردم

 

1  

روایت را با یک واسطه می‌نویسم، واسطه‌ خودم هستم؛ پدربزرگم مانند اکثریتِ جوانانی که در سال‌های پس از شهریور 1320، سری در کتاب و ادبیات داشتند، به راهِ سیاست رفت، گرچه دیری نپائید و او، مانند بسیاری از همان جوانانِ هم‌دوره‌اش، پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد و سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق، پس از تحمل یک سال زندان در گیلان، از سیاست کناره گرفت و تا پایانِ عُمرش، فقط راوی تاریخ از دست رفته و سوخته بود. همو، پدربزرگم روزی را تعریف می‌کرد که در شهرِ کوچکِ زادگاهش، قرار بود شاعری بزرگ، مجلسِ شعرخوانی برپا کند، لابد در میدان مرکزی شهر، یحتمل هم این روایت، باید برگردد به سالِ 1330، سالی که محمدعلی افراشته قرار بود از طرفِ حزب توده و به‌عنوان نماینده‌ی مردم رشت، راهی مجلس شود. به بهانه‌ی آن انتخابات هم شهر به شهر لابد، شعرخوانی راه انداخته بودند برایش، پدربزرگم، وقتی در سال‌های میانی دهه‌ی 1380 این خاطره را برایم تعریف می‌کرد، هنوز چشمانش برق می‌زد و شعف در صدایش می‌دوید، انبوه‌ی جمعیت را چنان توصیف می‌کرد و می‌گفت تا سال‌ها بعد، در سال‌های ابتدایی انقلاب، هرگز چنین گردهمایی را به خاطر ندارد، اغراق می‌کرد؟ نمی‌دانم، شواهد و روایاتِ دیگر، می‌گویند که اغراقی در کار نیست، افراشته در طولِ تمام آن سال‌ها، خاصه پس از انتشارِ روزنامه‌ی مهم «چلنگر»، شاعرِ مردمی و شناخته‌شده‌ای بود، زبانِ طنز و بُرنده‌ی او، در میان توده‌ها کار می‌کرد و اثر می‌گذاشت. افراشته حالا هم شاعرِ ناشناخته‌ای نیست، اما به نظر می‌رسد، تاریخ ادبیات باید درباره‌ی آثارش دقیق‌تر از گذشته داوری کند.

2  

عصر اقتدار رضاخان میرپنج، به اشاره‌ی انگلیسی‌ها به پایان رسیده بود، به او گفته بودند برود، تا دودمان پهلوی ساقط نشود، عُمر شاهی‌اش چندان دوام نداشت در طول زمان، اما عمقِ حضورش بسیار بود. در کمتر از دو دهه سلطنت او بر خاکِ ایران، این سرزمین پهناور اتفاقات زیادی به خود دیده بود، چهره‌اش عوض شده بود، مسبب بسیاری از تغییرات او بود، اما وقتِ رفتنش فرا رسیده بود، همان‌طوری که حامی‌اش بودند برای استقرار سلطنت و آغاز رژیم پهلوی، حالا در میانه‌ی جنگ بزرگ دوم جهانی باید می‌رفت، شهریورِ هزاروسیصدوبیست، او باید می‌رفت تا پسرِ جوان و بی‌تجربه‌اش، محمدرضا، جای او بنشیند. شاه جوان، گویی نشانی از اقتدارِ پدر نداشت و اداره‌ی حکومت در دستِ دیگران بود، بسیارانی از بند رَسته بودند. فضا دیگر شده بود. مردم و روشنفکران دَمی در هوای آزادی، نفسی تازه می‌کردند، تا انسدادی دیگر.

 3

محمدعلی افراشته (۱۲۸۷ رشت - ۱۳۳۸ صوفیه) یا همان محمدعلی راد بازقلعه‌ای، ابوالمشاغل بود. روایت همه‌کاره بودنش، از معماری، معاملات ملکی، مقنی‌گری، مجسمه‌سازی و... خودش نوشته است و از شرحش می‌گذریم، همچنین در عالمِ سیاست و هنر نیز، هم روزنامه‌نگاری کرده، هم داستان‌نویسی، هم سفرنامه‌ نوشته و هم به کرات شعر سروده است، از همه‌اش می‌گذریم و به مسئله‌ی این نوشتار، به شعرهای او می‌پردازیم؛ افراشته به دو زبانِ فارسی و گیلکی شعر می‌نوشت،‌ شعرهایی به طنز و تماماً در قوالب کلاسیک؛ و نیز، باید بدانیم و به یاد بیاوریم که افراشته سردبیر و صاحب‌امتیاز روزنامه‌ی «چلنگر» (1329 تا 1332)، یکی از مهم‌ترین نشریات طنز اجتماعی-سیاسی ایران بود. روزنامه‌ای که درواقع ارگان طنز حزب توده به حساب می‌آمد و بیانِ طنازانه‌ی ایده‌های اشتراکی و نقد قدرت مستقر و امپریالیسم در آن اتفاق می‌افتد، پیش‌تر از آن هم، در سال‌های 1309 تا 1315 افراشته‌ی شعرهای طنز گیلکی‌اش را در روزنامه‌های رشت منتشر می‌کرد و بسیار هم خواننده داشت. و جالب‌تر است که بدانیم او در سال‌های تبعیدِ پس از کودتا در بلغارستان هم در روزنامه‌های آن کشور، به طنز، شعر و داستان می‌نوشت. بنابراین خاستگاه اصلی او، و میدانِ ارائه‌اش، همواره روزنامه بود، بر بستر دانستن همین مسئله به گمانم دقیق‌تر می‌توان شکل طنز افراشته را تحلیل کرد؛ نوشتن در روزنامه، مقتضیات خاص خودش را دارد. متنِ روزنامه‌ای، بی‌شک مخاطبِ فراگیرتری دارد نسبت به کتاب و بنابراین باید شکل دیگری هم داشته باشد.

شعر طنزِ افراشته، از دیگر شاعران هم‌دوره‌اش متفاوت بود، تقریباً هیچ‌کدام از شاعرانِ هم‌دوره‌ی او،‌ به این حد از سیاست و زبانِ مردم نزدیکی نداشتند. طنزِ او، طنزی اجتماعی-سیاسی بود و به‌قولی می‌توان در این زمینه،‌ او را میراث‌دارِ شعر مشروطه به حساب آورد، افراشته گرچه گرایش مشهود و عیانی به حزب توده داشت و وفاداری‌اش به این حزب، تا جایی که می‌دانیم، تا پایانِ عمر -1338- برقرار بود، و در چلنگر و دیگر نشریات حزبی، آشکارا در ستایش حزب توده شعر می‌نوشت و در محافل سخن می‌راند: «تو که رونق به کسب و کارت نیست/ میل داری بدانی علت چیست؟/ نامه‌ی حزب را بخوان قربان/ در سه دفعه بخوان برادر جان/ تا بدانی که عیب کار کجاست/ نقص در طرز کار دولت ماست...». این مسئله را از منظری تاریخی شاید این‌طور باید بخوانیم که در آن زمان، جمعیتی که به مسئله‌ی مردم و عدالت بیشترین توجه را داشت و بیان‌گر دغدغه‌های روشنفکران بود، در حزب توده یا کنارِ آن فعالیت می‌کرد و افراشته از این نظر، یگانه راهِ بیان افکارش را در پرتوِ همکاری با این حزب می‌دید. از طرفی دیگر، او در تشویقِ دیگران برای گرویدن به حزب با توجه به تأثیری که در میان توده‌ها داشت و به زبانِ حال آن‌ها سخن می‌گوید، نقش به‌سزایی داشت، خواننده‌ی چلنگرِ او، دهقانان، برزگران و حاشیه‌نشینان شهری بودند، مردمانی که از حکومت به تنگ آمده بودند و او، صدای آن‌ها شده بود. در این راه، البته افراشته به ورطه‌ی شعار بسیار کشیده شده و گاه سیاست‌های غلط حزب را تأیید کرد، او دل در گرو عدالت اجتماعی داشت و گریزی از این ستایش‌ها نبود. اما این، تمام کارِ افراشته و شعرش نیست، سویه‌های اجتماعی و پرداختن به معضلاتِ روز، شاید مهم‌ترین کارِ افراشته باشد، او همان‌قدری آمریکاستیز و قدرت‌ستیز بود که به آسیب‌های اجتماعی توجه داشت، مسائلِ کارگران، و حتی زنان با توجه به دوره‌ی تاریخی، یکی از دغدغه‌های شعری افراشته بود: «لعن بر مخترع خط و سواد/ به‌خصوص آن‌که به زن‌ها رو داد/ باز هم رفته ضعیفه جلسه/ پس که بایست به کارم برسه؟/ رختم از داغ اطوچین و چروک/ عین آسفالت خیابان مفلوک/ کراواتم همه درهم و برهم/ مُردم از حسرت یک سوپ کلم/ .../ زن کجا بحث امور جاری؟/ زن کجا امر سیاست داری؟/ زن که گفته است شود چیزنویس؟/ برود مجلس ملی با گیس/ .../ تق تق، کیست؟ منم، باز کنید/ آمد، ای وای، مبادا که شنید» (ارتجاع داخلی‌تر! جلد دوم). در این شعر، افراشته با نقدِ نگاه زن‌ستیز جامعه‌ی مردسالار آن روزگار ایران، درعین‌حال ترسِ مردان را از حضور زنان در اجتماع به استهزا می‌کشد. افراشته، نقادِ‌ بی‌رحم قراردادهای نادرست اجتماعی‌ست، او نه فقط قدرت، که مناسبات اجتماعی را در حوزه‌های گوناگون نقد می‌کند، سویه‌ی انتقادی او فقط به سمتِ‌ حکومت نیست، مردم را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد، اعتیاد، به‌عنوان یکی از آسیب‌های جامعه‌ از نظر او دور نمانده: «شیره‌ای! بمب اتم را چه کنی خانه خراب؟/ راست می‌گویی و مردی، تو خودت را دریاب/ خانمان‌سوزتر از بمب همین وافور است/ انفجاری‌ست در این حقه که ناید به حساب/ بشکن این معدن بدبختی و بیچاره‌گری/ چشم واکن، که جهان راست مبارک خبری.» (بمب اتمیک). هر سوژه‌ای در زندگی و سیاستِ روزمره‌ی اجتماع، می‌تواند دست‌مایه‌ی شعری افراشته باشد، طبیعی‌ست که تعلقات و تفکراتِ حزبی، او را بیش از هر چیزی، به سمت سیاست سوق می‌دهد، در این رهگذار، او از «انقلاب اکتبر» گرفته تا دولتِ قوام‌ السلطنه تا واقعه‌ی 30 تیر و... نمی‌گذرد، همه و همه بهانه‌ای برای ترویج مرامِ سیاسی او هستند. با این همه و در گذرگاه زمان، و مایی که اکنون با شعرهای او روبه‌رو می‌شویم، هنوز آن شعرهایی از افراشته نفس می‌کشند و خواندنی‌اند که به نقد مناسبات اجتماعی می‌پردازند و نمودی از یک وضعیتند، البته که شعرهای سیاسی او نیز چنین وضعیتی دارند هنوز، اما بسیار وابسته به خبر، معنا پیدا می‌کنند.

5  

شعرهای گیلکی افراشته، البته با فارسی تفاوت‌هایی دارد؛ او در عرصه‌ی شعر گیلکی، چه آن‌هایی که بیش از شهریور بیست سروده و چه آن‌هایی که بعدش تا پیش از کودتا، عرصه‌ی بزرگ‌تر و بهتری را در اختیار دارد، او در شعرهای گیلکی‌اش با نقد روابط ارباب-رعیتی و به‌واسطه‌ی بهره‌گیری از زبانِ مادری و اصطلاحات فولکلوریک گیلان، درخشان‌تر از فارسی ظاهر می‌شود و به‌شدت رویکردی اجتماعی‌تر دارد. در این شعرها، او را بیش از شعرهای فارسی‌اش می‌توان میراث‌دار شعر مشروطه در نظر گرفت، با این تفاوت که نگاهِ مردمی شاعران عصر مشروطه را، او بیشتر و ریزتر به عرصه‌ی اجتماع می‌کشاند تا سیاست، این شاید برگِ برنده‌ و دلیل ماندگاری شعرهای گیلکی افراشته، نظیر «مفتخور الاعیان»، «بوگو – واگو»، «دس خاخوران»، «ای پا برانده گیله مرد» و... است. 

تک نگاری

شعرها

با جامی برکف 

با جامی برکف 

غلامحسین چهکندی‌نژاد

بی‌وزنی

بی‌وزنی

عنایت سمیعی

تکرار

تکرار

محمد زندی

زار

زار

سهند آقایی

ویدئو