در آن سو
منقار کرکس و دندان کفتار
بر اسکلت گوزن و آهو
میساید
آرواره کوسه بر باله ماهی
پنجه شاهین و باز
بر سینه کبک و تیهو
زوزه مداوم گرگ و گراز
در گوش بره و بز، فرو
***
در این سو
گرسنگان ایستاده به تماشا
در صفوف متراکم برآمده به هم
از چشمها
حسرت و حیرت
میبارد
***
مزدوران ریزه خوار
به میانه میدان
نمایش تاراج جهان را
کوس و کرنا میزنند:
«شهر شهر فرنگ
از همه رنگ
سبز و نیلی و بنفش
زرد و آبی و کبود
هر که بود، هر که نبود»
***
خلاصی نیست، اما
از اختلاس اختاپوس
هزار دست و پای این ماندآب
مرگ این هیولای هزار سر را
باری اگر راهی باشد
نیست همراهی
...
راستی کیست؟
هست یا نیست؟
***
جمعیت خاموشند