دنیای اندیشهوران است این و
این است و چنین و چنان است و بعد
از ششجهت حملهور شدند گاوهای چرایی و بعد
درمستی دست زن کوری به قصد صواب گرفتم و بعد
درجهان معماهای حلنشده حل شدن آسان نبود و بعد
خورشید و ماه وقتشناسند و این ربطی به کلمات قصارندارد
ستمدیدگان قابلیت انفجارشان زایل شده
بیوطنی وطن وطن میکرد و
فرامرز بودم من و خواب سلولهای عمومی میدیدم
متجلی شدن آسان است بهویژه در شهر آدمهای یک چشم
متفرعنم و پشت می کنم به آینهها که
شعبدهبازم من!
اتصال و استمرار!
شب و روز تکراریتر شده مخصوصاً روی کاغذ
کوچهی ما این اواخر به چندین و چند بنبست گره
می خورد
در عطاری ما همهچیز هست :
سهساله هستم و هفتساله و سیوهفشت
کودکم و نوجوان و گرانسال
ضربهی آخر ارتعاشبرانگیز تر است
در رباعی و تعزیرات و
خداحافظی هم دیگر دلخراش وجانگداز نیست !
اثباتش؟