برمانم ازین چریدنِ امن
از زوزههای خونی زیر پوستم درم بیار
بدرانم ازین روزگرگی و شببرّگی
ازین ترادف ناقص كه زن یعنی زن
تمامم كن به منگی معنای من كه درم گیج میزند
از من بزن
ازین دوز پایین هیچ كه خودم هستم
به هیچتری كه خودم باشم
برسانم به نمیدانم
پرتم كن از نردبان حواس رنجگانهای -
كه از دوسرش به لجن میرسم
به بدن
ببرم به محض جنون
از ارتفاع هولناك كن فیكون رهام كن
به نبودم، به نیستم، به نخواهم بود
مرا بپیچ مثل سؤالی هرز
دور لكنت چشمانم
از چراتر از پیش از آمدنم
تا چگونهتر از پس از رفتنم
كه نه من باشم، نه بودن، نه حتی هیچ
از من اگر بزنی
مثل خودت را به نفهمی
مرا میفهمی
گره از خودِ كورم نیست
صدایِ صدا كرم می كند
مرا كم كن
كه ترا بشنوم