شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آن پرنده، که قلبی جز مزار نداشت

باد وزیده است و 
موهبتِ خاک،
تقدیر محتوم بیایان است
افشان، میان بُهتِ پیراهنی که رود را با خود
به سمت مسرّت سطوح می َبرَد.
تو بودی آیا
آن جرعه ی قدسی که فلق را 
از آتشِ لاله ناکِ سپیده دم گذر می داد؟
آن پیکری،
 که سرد بود و آشنا
وقتی میان شوره زاری از مِه گم می شد؟
من، سرشت آفتابم
و فوّاره های خون 
گرداگرد گیاه
حضور جاودان آن پرنده بود، که قلبی جز مزار نداشت.

فریاد کُن
طعم فرسوده ی قطرات را در باران
آنگاه که بانگِ بنفشه ها و تربت ها را سَر می دهند.
فریاد کن ساحت فوّاره ها را در آینه
 و یورش سنگ‌های فرو رفته در آرامگاه رود 
و برقِ پرهیزِ نجوای فرشتگان را وقتی از جسم سخن می گویند.
من،
نظاره گر زائرانِ این خاکم
نظاره گر مزاری
که قلّه ی لغزان پاشنه ها را
به سوی پیشانیِ بی زوالِ آسمان  می بَرَد.

برگ ها و انوار در گذرند
و تنها پیکره ی امواج می دانند، آن کُنده ی رها بر پیراهنت، زانوان من است
و آفتابِ گرادگرد شاخه ها،
نقشی ست که آه بر نمی آورد. همان
و آفتابِ گرداگرد فوّاره،
همان قطره ای‌ست
که آه بر نمی‌آورد.
و آفتابِ گرداگرد پیراهنت
همان شوره زاری ست
که آه بر نمی آورد
اما بر فراز مزارها، چکّه می کند.
 

نغمه ساروی

تک نگاری

شعرها

تو تمام رفتگان منی

تو تمام رفتگان منی

فرناز فرازمند

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

حسن زینلی مقدم

 بارانِ‌ علاقه

بارانِ‌ علاقه

فرامرز سه‌دهی

مگس

مگس

علیرضا آبیز