سرگشته را دیگر خیال گم شدن نیست
وقتی تو هستی و نگاهت سهم من نیست
اینجا جنون است و هوایش داغ داغ است
راهی برای شمع، غیر از سوختن نیست
با باد میآید طنین خندههایت
بوی تو را دیگر نیاز پیرهن نیست
با چشمهایت میکشی هر لحظه دل را
دیگر مجال جنگهای تن به تن نیست
این بار هم هذیان نوشتم در تب عشق
هیچ عاشقی اما برایت مثل من نیست