تو
بین مردن
و مراقبت از یک گلدان
مرگ را انتخاب کردی
و خدا دیگر حرفت را به میان نیاورد
هنوز یاد نگرفته بودی
که ماه را با دست راست بگیری
یا دست چپت
که دستت را بریدند
پایت را بریدند
نافت را که پیشتر بریده بودند
و سینههایت را که هنوز جوانه نزده بود دریدند
گفتند فرار کن
و بهراستی گریختی
آنگونه که کلمه گریخته بود
پیش از آنکه به زبان بیاید
تو پیش از آنکه زندگی کنی
مرده بودی
و پیش از آنکه کلمهی «زیبا» را بشنوی
زیبا بودی
و پیش از آنکه کلمه بهوجود بیایند
نامت
«زن» بود
ای حروف مقطع گریخته از دهان
ای مؤنث مهجور
که هیچ بارانی خونت را نمیتواند بشوید
تو عذاب مدام خدایی
بگو
بگو چند هزار سالِ بیثمر بگذرد تا ریشه بدوانی
تا آسمان قد بکشی
و ماه را در دربر بگیری؟
ای نشسته در سطور تمام شاعران
ای اسطوره ی محکوم به شکست
ای دم زده به ساطور
تا کجا تنت
انبوه اصطکاک را تاب توان است؟
بگو
به خدا
که مردنم تنها به خودم مربوط است
پوستت را دربیاور
و از مرزهای این سرزمین
بیخداحافظی
دور شو