شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

در باغ

درآمد

عمران صلاحی کمی پیش از کوچ بی‌گاهش، مهرگان ماهی به شیراز آمد،با عنایت سمیعی،حافظ موسوی، محمد صنعتی، شمس لنگرودی و همراه برخی هنرمندان شیراز: محمد کشاورز، ابوتراب خسروی، نیما تقوی، کاووس حسنلی و... به باغی رفتیم شبگاه.

کوچ ناگاه عمران،خاطره‌ی آن شب را با نام «شب شعر و شوکران» دفتر سوم شعر، «سوگخند» را شکل داد، شبی میان واقعیت و رویا، با فراخوانی از شاعران حاضر و غایب، رویایی،حسین سناپور، حافظ و فردوسی...
وگاه پیکره های چوبی باغ، یاد نوید افقه و شهریار مندنی‌پور، شاپور بنیاد را لابه‌لای  شاخسار پیدا و ناپیدا می‌کرد.

در طول این منظومه پاره‌هایی از شعر شاعران و نویسندگان، روایت شب شعر و شوکران را به گردهمایی خیالین همسرایی آفرینشگران هنر بدل می‌کرد.

با شعرهای مقراض و دفتر شعر افشاریان، غش و ریسه رفتیم و ساز و آواز حشمت شاهسوندی حالی داشت و  آنی داشت.

اما این میان بسم‌الله، باغبان گوژ افغان، 
نه خندید و نه کلامی برآورد، هیمه آورد،  پذیرایی کرد و در دنیای خودش گوش می‌داد و نمی‌داد. مثل تخته سنگ بزرگی که در سایه‌روشن آبنمای باغ، پیکره‌ی رمبان تندیس بودا را با فواره‌ها فرومی‌ریخت و برمی‌کشید.
عمران!
«به شب و به شنبه... 
همیشه پای شیراز درمیان»
می‌گویی شیراز درد پاهام را بهتر می کند
(دنیا را دنیاترمی‌بینم
گل‌ها را گل‌ها تر)
شادیانه‌ی روزی بهتر* 
با تو
باغ ِسنگی
غَنجخنده‌ی گل انارک‌ها
 «بُود که قرعه‌ی قسمت،
به نا‌امیدی از این در مروِ» 
فالی و
فردایی دیگر.

«این‌جا درخت‌ها
درالتهاب، در سیلان‌اند
دراستغاثه‌ی  وسعت» 

ُدورادورِ بن – گاه
چنارهای کهن ِ سر درهم و
 دی بلال ِالا یا ایها الساقی

ــ ماری جون! گرس! صنعتی!

کمی دور و 
نزدیکِ
ادر کاساً و ناول‌هایِ
موستان عنب و آلبالو،
سنگی:
با خنده ی بودای ِنشسته 
هنوزبا اوگرماگرمی ِشهابی ساقط
یا آخرین حوالت هور ِشیدا.
بادآسِ قُّبه، جّبه‌ی هزار میخ،
سنگ و
ساقی ِ خیام 

رُوا رو عرق می‌ریزد و
آس‌– یاب ،می‌چرخد:

ــ آبکی ! گرس! تلخکی

درما می‌بیند سنگ منا و شمای باغ
گوش گوش با ما می‌شیند 
بودای نشسته
گل به گل می‌ترکد از خنده

در باغ
با قمریکان غنوده بودیم؟
خواب یا بیدار
(از حصارهای هراس)
(به چمنزار آرامش) رسیده بودیم؟ 
آبی روان و آبیِ آسمان
آویزه‌ی چشم‌انداز ما بود
یا آمیزه‌ی شوخ ِدغدغه‌های تو:
(ماهیان ِ سراسیمه را به رودها سپرده) بودیم؟
(هزار شمشیر شعله‌ور 
از پی می‌آید
هزار حنجره در آتش نعره‌ها می‌سوزد)
سپرده بودی:
(دست در دست ماه
از پله‌ها بالا) رویم 
سپرده بودی
(کنار دوست
با حریر ِنوازش ِ...)
(همین جاست آن‌جا که باید بدان می‌رسیدیم)؟
(صلات ظهر 
در بیابانی که موجش
پیچ و تاب تن ماران
و درختش
فریاد غولان
سروی به سویمان می‌خرامد 
جامی سیمگون در دست
از شوق
جام را می‌شکنیم
آب را می‌ریزیم)

ماری جون! آبکی! آیس... 

سپرده بودی بوستان ِ خزانی بنفشه بروید؟
سپرده بودی
اگر شد
طراوت مهر بیاید و*
«باران که بیاید» 
دیدار ماه را به باغ برویم.
حالا مهرگان! حالا پیکره‌های چوبی باغ*
بویا ترنجی به دست*
شادیانه‌ی شب ِ دوست
سپرده بودی 
«دروازه باز کنند
 - بسته باشد اگر شد -
 برلوح ورودی‌ش
نیمی از تو و
نیمی 
از من اگر شد.»

شادانه‌ی شب دوست
یاد بنیاد، یاد طوفان
ارواح شهرزاد بخوانند،*
نیمه‌ی غائب را.* 

حشمت، دستی ساز و دهانی آواز.
بسم الله برایت ازگیل می‌چیند
غلام می‌گوید چرا با رحمان قهری بسم‌الله؟
بسم‌الله!
افغان گوژ 
که در سایه‌روشن باغ
نه می‌خندی با ما، نه می‌جوشی
دستی خوشه‌ی انگور و دستی جوی نازک آب
به آتش می‌دمی و خاموشی.
 در مولیان و کابلی ؟ 
دیارت‌؟ یارت..؟
 داری در مزار شریف کابل می‌خوری؟

...عرقِ زیر ممه یل‌ات کرده کبابم...

از چشم‌هات دارد آب می‌ریزد
کباب نخواستیم. ول کن 
بسم‌الله
گوشه‌ی مهربانی!
انار می‌خوری یا پسته
کاتیوشا یا ژ.س.
شاخه‌های هیزم را با چه می‌شکنی؟ 
بودا را چه‌طور تککه تککه می‌کنند؟

شاپور جورکش

تک نگاری

شعرها

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه

هم ‌بغض!

هم ‌بغض!

محمدعلی بهمنی

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

هوشنگ رئوف

تیمارستان

تیمارستان

ستار جانعلی‌­پور

ویدئو