شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

نقالی سوگ

ای زخم!
توی پیش از فراموشی
همین‌قدر دورم از حافظه‌ام
که نمی‌دانم
عکسی که روی دیوار ندارم
کدام ما بود

‏چرا صدا نمی‌رسد به من؟
منی که دهانم حتی
برای شنیدن شده است
و دست‌ها
دنده‌ها
عضلات...

‏فقدان مرا پشت پنجره‌ها تنها سکوت تو درک می‌کند
ای تخیل در فاصله!
شهروند نبودن!
شمایل دلتنگی!

تکیه بر هلهله‌ای که کلاغ‌ها راه‌انداخته‌اند در گلوی خیابان
تکیه بر انجیرهای گریستن بدهم
فرکانس‌های از‌دست‌رفته باز‌می‌گردند به مدار حافظه‌ام؟
‏و عکس‌ها
که پتک می‌شوند گاهی
از زیر کوبش صامت پیکسل‌ها
رها می‌شوند آیا؟

ای پذیرنده‌‌ی نیستن!
عابر نبودن!
عریانی ریتم‌های سوگ!
صدایت را چرا جا‌نگذاشتی در کاشی‌های شمس‌العماره؟

چه کسی احضار می‌کند آسمان نشسته بر مردمک‌های مرا
چه کسی شهادت می‌دهد که پرنده‌ای نشست بر شانه‌ام
و اتوبان‌ها مسافت دست‌های تو تا حک نام من بر سنگ شده بودند
چه کسی اخبار را خواهد گفت
با تیتر فراموشی
چه کسی هشدار می‌دهد به تو
که ‏مرز میان من و ما 
تویی
که دل نمی‌کنی از تنهایی
‏آیا رقصنده‌ای در معابد نبودی؟
وقتی از کوچه‌های مخبرالدوله
نقب‌می‌زدم به دل تاریخ
تا چشم‌های تو را در خط‌نگاره‌های بامیان جست‌وجو کنم
آیا نبودی زنی که مرا بوسید
پای آتشی که پشت دروازه‌های لهاسا
روشن کرده بودم
وقتی که صدای دستفروشان مترو
مرا به تهران باز‌می‌خواند؟

میان کلمات دست‌و‌پا می‌زدم و فارسی
با دندانه‌های تیز حروفش مرا می‌جوید
الفبای نارسی بود زبان تنم
بدنم 
حساسیت لحنی داشت
انگشت‌های مرا می‌کاشت در صدای مخفی شطح‌نویسان
و بوق‌های مکرری که تهران را موجی کرده بود
جز دری در کوچه‎‌ی لولاگر
گریزگاهی نداشتم
که مرا تا ایوان عمارت مشیرالدوله ببرد
که اناری بردارم با ته‌لهجه‌ی قجری
و زنی مرا ببرد پشت درختی بلوط برای گفتن دوستت‌دارم
زنی که زیر روبنده نمی‌داند
لب‌های من در نگاتیوهای رنگی
و گوش‌هایم درون ازدحام خیابان انقلاب مانده است
که زخم خوردنم از کلمات بود
که اگر زبانم را در برج بابل جا می‌گذاشتم
تنهایی دندان به چشم‌هایم فرو نمی‌کرد
مثل اناری که دانه کرد و رفت
مثل تمام لالایی‌هایی که مادران
به قصد کاستن از رنج غربت ساخته بودند
برای شفا‌دادن من ناکافی بود
پرنده‌ی از شرق آمده‌ای که بر نوکش دعای تلقین داشت

کاش پری از بال‌هاش کنده بودم برای گذاشتن بر کفنم
پیش از آن‌که لحد آسمان را بپوشاند
پیش از آن‌که درختان بهشت زهرا
عکسی به یادگار بردارند
از تو 
که برای سوگواری من تاریخ را طی کرده بودی
با چشم‌های پف‌کرده‌ای که نقال‌ها 
بر پرده‌ها زار زده بودند

ای هلال حادثه!
تیغ سُریده بر مچ‌های من
نقالِ سوگ!

رضا حیرانی

تک نگاری

شعرها

آه ای غرور متصل به غم

آه ای غرور متصل به غم

احمد امیرخلیلی

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه

با اندوهی تلخ‌تر از شراب

با اندوهی تلخ‌تر از شراب

سید حامد معراجی

دو شعر ازفریبا الله وردی

دو شعر ازفریبا الله وردی

فریبا اله وردی زاده