نفرت نفوذ کرده به اعماق خانهها
از یادرفته اند سرود و چغانهها
پاشیدهاند بذر مخافت به روی شهر
بگرفتهاند حالوهوا از ترانهها
وحشت فرا گرفته سراپای کوچهها
مسکوت ماندهاند نشست شبانهها
کشتی آرزو شده در چنگ موج اسیر
ما را پدید نیست نشان از کرانهها
در گوشههای تیره و مأیوس زندگی
محبوس ماندهاند غزل عاشقانهها
طوفان چه سهمناک وزیدن گرفت و زود
درهم شکست پایه و دست از جوانهها
آنکس که از صداقت و یاری نوشت و گفت
بسیار دیدهایم از او دشمنانهها
با رنگوروی آمده با شیوههای شوم
بربودهاند امنیت از آشیانهها
آمد ندا، بس است سکوتی چنین عمیق
باید شکست عربدهی جاهلانهها
دلها گرفته، رنج گشودهست بالو پر
کو ساز عشق و هلهلهی عارفانهها
هرگز روا نبود بگیرند از این دیار
جانی که بود مشعلی از جاودانهها