نمایش از شب است
وگرنه من کجا و گندمزاران سوخته کجا
اینجا در کنار من
مترسکها آویزانند
روی کاجها
و کودکانم هرچه در رؤیاشان میکاوند
نام مرا به یاد نمیآورند
قلب کیست که اینگونه میتپد آرام
انگار سوسوی چراغیست
در مدار کویر
حرف از شب است
میترسم از سایهام
کنارم مینشیند و
درون سینهاش کبوتران چاهی را بیرون میآورد
و خوابم را روی شنزارهای نقرهای پهن میکند
شب است