هیچوقت دست به جام نزد
ردیف آوازها را نشنید
شعری از ریلکه نخواند
بی اعتنا از روبهروی تابلوهای مینیاتور گذشت
از روی اسلیمی فرشها
برای دریایی که نمکزار شد
اشکی نریخت
حالا که لکههای سیاه
دورش را گرفتهاند
و حفره ای عمیق
زیر پایش رفتهرفته باز میشود
شناسنامهاش را نشان میدهد
اعتراض میکند
فریاد میزند.