دندان نیش تو در رگِ من مانده،
ابر فرّاری که تنها
به حافظهام میباری!
محتاجِ چمدان توست
قطاری که تابوت کوپههایش را
در پیراهنم سوت میکشد
و مسواکی تهرانی
در لیوان انفرادیاش
خواب برف میبیند.
آن سایهی خوشتراش
چقدر سنگین شد
که ذهن زنگزدهی هیچ بالکنی
زردی پیرهنت را
به خاطر نمیآورد؟
لعنت به فشار خون
که سکسکههای شبانه را جرم کرده است.
لعنت به نردبانی
که دندانهای شیریاش افتادهاند.
لعنت به بلیتهای دوسره
وقتی برگشتشان
در فرودگاهی حوالی بهشت زهرا
مُهر میخورد.
تقدیر قزمیت را ببین!
سیگار باید به لبهای من بیاید و
بوسه به آن دوماهی صورتی
که در زنگ صدایت
غوطه میخورند.
عصای موسایم را اگر
خوانندگان خالتور نمیشکستند
به فرمانم از زیر سنگ گلپوشش الویس
آوازی برای تو میخواند
به آرامی اقیانوسی
که در ته این شعر
لبخندت را قاب گرفته است.
به صورتِ ما
لشکرِ حاجیفیروزهای گریان
که با شکمهای گرسنه میرقصیم و همچنان
خندهی ارباب را آرزو داریم.
ﺁﻥﻭﻗﺖ ﺑﺎ همین ﺗﻦِ ﻟﮑﻨﺘﻪ
ﻗﻠﻤﺪﻭﺷﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻭ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺩﻭﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﻤﺖ
ﺗﺎ ﻻﮎِ ﻧﺎﺧﻦهاﯾﺖ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﺩ.