بر بالای کاج بلند خانهام
ماه که میخندد
برف میریزد
باد آهسته میگذرد
او میآید
او که ماه را بر بالای کاج دیده
و کلاغ را با برفها صدا زده
و چنان خندیده
که بید سرخ سرکوچه
برف شانههایش را تکانده
بیا برویم
میگوید
و با دست ماه را نشان میدهد و میخندد
بیا برویم
لبانش غنچه میشود
حرف نازی که بارها شنیدهام
آهسته قدم برمیدارد
در کوچه ماه تنهاست
شب خاموش
و دیوارها که طپش قلب ما را میشنوند
روسری بنفش دارد
چشمان سبزش
چون حرفهایش
میخندد
میپرسم کجا میرویم؟
خانه را نشان میدهد و میخندد
خندهاش یک شکوفه است
به خانه که میرسم
کس نیست
بر ایوان خانه
چون چراغی روشن ایستاده است
ماه بر بالای خانهام میخندد