دشت را
به تمامی فریاد شدم
از تاریخ
اسبانی بیاور چابک
و سوارانی
با یال و کوپالهای رزم
تا بگذرم خوفِ تنگه را
زرد خندی زد
مثل زهر در کامِ گندم
در خواب سنگ خفتهای؟
قرنهاست
نعلِ اسبها شکسته
و شیهه
زخمهایی ورم کردهاند
در حنجرهی اسب
به عمود بازوهایت بیندیش
و ضرب ضربِ زلزلهی گامهایت
بر گذرگاه
اشباحی
که بر دیوارهی تنگه میرقصند
ترسیمی سطحی
از دودهی فتیلههای
«پیسوز»اند...