فکر این را نکن که بعد از تو شعر من رو به انزوا برود
تو برو، انتخاب من بوده واژههایم به ناکجا برود
منم و یکجهان پر از تردید، قصهای که شنیدنش درد است
درد دارد که رفته باشی تو و نگاهت به قهقرا برود
مرگ بر این نبودنت اینجا، تف به این سرگذشت پوشالی
بعد تو قلب شاعرم باید، پی یک مرگ بیصدا برود
ننگ بر من اگر که بعد از تو دفترم بوی زندگی بدهد
شدهام مثل دردمندی که نا ندارد پی شفا برود
زیر باران قدم زدم تنها، کوچهها خیس ابر چشمانم
زیر باران قدم زدم شاید، هقهقم تا خود خدا برود
اشتباه است شاعری کردن، «عاقلان از بلا بپرهیزند»
وای بر عاقلی که میخواهد عمداً این راه را خطا برود