مرا به دام تو انداختند بارانها
چه فرش ـ دام قشنگی است در خیابانها
خبر رسید میآیی شراب میباری
خبر رسید و به رقص آمدند لیوانها
ستارگان جهان میشوند مهمانت
عزیز دور! بیا و برس به مهمانها
درختهای جهان هم به خدمتت بستند
کمر به قرمز شورآفرین روبانها
تو میرسی و برایت کنار پنجرهها
به شوق دست تکان میدهند گلدانها
در این میانه منم با کلاه و بارانی
که هیچوقت نمیبینیام به دورانها
تو دور میشوی و از پست نگاهم چون
نگاه ملتمس آفتابگردانها
تو دور میشوی و تا همیشه در رگهام
سکوت تلخ فلوت است و بغض چوپانها
عزیز من! گل من! دشمنم! چه فرقی هست؟
که عاشقتت باشم با کدام عنوانها
چه عالمی است که یک صندلی به من برسد
شبی کنار تو حتی درون زندانها
چقدر بیخبری از منی که دلتنگم
از آن زمان که به درد آمدند انسانها
منی که نه میمیرم نه زنده میمانم
بدون عشق در این کوچه و خیابانها