و آیندهام را درخت کردهاند
و با استخوانهایی وفادار پای کوهستانی رویاندهاند
و عابران بر برگهای دستهایم یادگار نوشتهاند
آه از خطهایی که حک شدهاند
وای از دردهایی که کولیها خواندهاند
آه از استخوانهایی که نیازمند خاک بودهاند
وای از سنگهایی که بر دوش داشتهاند
خاطراتی را که آدمهای نخستین درد کشیدهاند
سوختهاند و ساختهاند و زاییدهاند
زنانی که غار پشتِ غار معاشقههایشان را تاریک کردهاند
آه از غارها که شکلی از بودن بودهاند
وای از آدمهایی که آیندهام را نوشتهاند
و نشنیدهاند که استخوانهایم گریستهاند و گفتهاند:
ما گوربهگورها
همگوریهای وفاداری بودهایم
ما همگورهایِ صادقی بودهایم
آه از درخت که مثل آب صاف نمیشود
وای از استخوانهای ما که آرام نمیگیرند و
همقبرستانیهای ما
بوسههای ته این گور را شنیدهاند
ته این گور را روی کدام غار حک میکنند؟ که ما بودهایم
و من دوست داشتن را روی استخوانهای دستم حک کردهام