خطوط سیاه درازتر شدند
این کلمات نه مهربانتر برای زادهشدن
خطوط سیاه درازتر شدند
«پُرسان از خاکسترها برای خواندن»
در شعر مایکل مارچ، شاعر معاصر آمریکایی ساکن جمهوری چک، گویی این خطوط سیاه در جایجای اشعارش وجود دارد یا بهنحو نامحسوسی دیده میشود. او «زادهی رنج و زاده در رنج» است: «نه در روشنای روز، نه در گامهای شب/ منزوی، ناآگاه، گرهگُشا.»
مایکل مارچ بهگمان من، چون چکاوکی مرثیهی انسان معاصر را میسراید؛ با دردهای ژرف و ریشهدار و همواره دغدغهاش عدالت، مهرورزی و ستمی است که در پهنهی تاریخ بر آدمی تحمیل شده است: «عدالت در جادهای بینام/ میآید برای تمسخر و انتقام.»
بهراستی عدالت و دادگری را در کجای این قرن بیدادگر میتوان سراغ کرد؟ بهگمان شاعر، «قوانین - نامشخص- و تلخ» اند و «زندگی به باستانشناسی بدل شده است.» شاعر به ژرفنای جوامع در این هزاره مینگرد و آن را تهی از سعادت و کامیابی و عاری از زندگی راستین میبیند. زندگی در شرق و غرب عالم به واسطهی نادرستکاران و بیدادگران آلوده، زهرآگین و غیرقابلتحمل شده است: «زندگی جایی است/ که زیستن در آن ممنوع است!»
شعر مارچ به گفتهی کاترینا آنگلاکی-روک، نویسنده و روزنامه نگار یونانی: «تمرینی درونی است فرسایندهتر برای انسان-شاعری که فقط سعی نمیکند رابطهی بین حیات و روح را فهمپذیر کند، که میخواهد علت و شالودهی این بنا را کشف یا ابداع کند.»
در آستانهی هزارهی سوم میلادی، در کمتر شاعر غربی، چنین احساسات دردآلودی را میتوان سراغ کرد، مگر در ادوار پیشین درآثار شاعرانی چون الیوت، پاوند، اُکتاویو پاز و چند تن دیگر که آنها نیز در نیمهی دیگر سدهی پیش میزیستند.
در دو دههی پایانی سدهی بیستم که بخش مهمی از شعر غرب و به تأسی از آن، بخش مهمی از شعر ایران و کشورهای شرقی، به «شعرزبان» و «شعرگفتار» و روزمرگی و نهایتاً به فرمگرایی و بی معنایی و غیبت مؤلف رو آورد، مدتها بود که عنصر درد و احساس همدردی با انسان و جهان، از شعر رخت بربسته بود، اما مارچ همچنان در این دوره نیز «شاعر زمانهی عُسرت» است و با زندگی راستین همپیمان: «به کجا میرفتی/ برای پایداری در برابر این قرن ناپاک!»
عبارت «این قرن ناپاک» بهراستی یادآور بخشی از منظومهی سرزمین هرزِ الیوت است، آنجا که میگوید: «چیستند/ ریشههایی که چنگ میافکنند/ چه شاخههایی میرویند/ در این زبالهدان سنگی؟»
یا در قطعهی «آنچه تُندر گفت»، شاعر قرنی را به تصویر میکشد که «نیست آبی اینجا/ جز صخرهزار» و «جادهای پیچاپیچ در کوهستان/ کوهستانی بیآب/ اگر قطرهای آب بود/ میایستادیم و لبی تر میکردیم/ در این سنگستان اما / کسی را یارای ایستادن/ یا اندیشیدن نیست.»
مایکل مارچ حتی از الیوت هم فراتر میرود و به دنیای بس پیچیدهتر و وهمناک ازرا پاوند نزدیک میشود. او مانند این دو هموطناش که همچون خود او همواره دورمانده از وطن بودهاند، از خود میپرسد: «شهر مرگ کجاست؟» البته این برداشت، بدان معنا نیست که شعر او ادامهی شعر الیوت و پاوند است، بلکه شعر او با حفظ فضاسازیهای الیوتی و پاوندی، از ساختار، فرم و دریچههای محتوایی دیگری بهرهمند است که به گمان من، ساختار و فرم نوینی آفریده که با فضاسازیهای فرامدرن هزارهی سوم همسو و هماهنگ است. شاعر خود معتقد است که شعرش تداوم فرم و ساختار شعر ازرا پاوند است. البته فرم شعر مارچ کوتاه، موجز و انتزاعیتر از پیشکسوتان اوست، بهطوریکه شاعر به فضا و تکنیک نوینی دست یافته که ویژهی او و ویژهی این هزاره است: «بازگشت به قصر سایهها/ آوازخوان ترانهی شب در فراموشی/ قواعد شهرها -- مزخرف/ حکم میرانیم -- چهرهی شناور در پایین.»
مایکل مارچ میگوید: آیندهای وجود ندارد، انسان بیهیچ آیندهای زندگی میکند. درحالیکه آینده برای ما حیاتی است. موقعیت دشواری است برای نوآمدگان. ما باید نردبان باستانی چین را بهسوی گذشته فرود آوریم و با خدایان مشورت کنیم. آنها میگویند، از قوانین سر باز زنید. «موسیقی ناشنیده، هرگز شیرین نیست.»
دفتر شعر مایکل مارچ با نام ناپدیداری که خود شاعر به نگارنده پیشکش کرده بود، برایم شگرف بود: «آدمی شانه میزند بر مو/ هر صبحگاه / نه بر قلبش.» و نیز مجموعهی شعر جامههای سوختهی تابستان که اشعارش تکان دهندهاند و قطعات شگرف آن پیوسته مرا بهیاد اشعار ازرا پاوند و تی.اس.الیوت میاندازند. این قطعه از مایکل مارچ بیانگر همین حس است: «شهر مرگ کجاست؟/ پیراهن نو مرا دوست داری/ «شهر مرگ کجاست؟» / آنجا خونم را خواهم فروخت.
مایکل مارچ، شاعر و نویسندهی آمریکایی، زادهی 1946 در نیویورک است و سالهاست با همسرش، ولاستا اهل جمهوری چک، در پراگ زندگی میکند و دبیر جشنوارهی بینالمللی نویسندگان پراگ است. در زادگاهش نیویورک، در دانشکدهی کلمبیا در رشتهی تاریخ دانش آموخت. پس از کوچ به لندن، انجمن «The Covent Garden Readings» را بنیان نهاد که در اواخر دههی 1970 میلادی شاعران اروپای مرکزی و شرقی را به تئاتر هنر و خانهی تئاتر دونمار دورِ هم گرد میآورد. او در مارس 1989 معرف محفل ادبی
«Child of Europe Readings» در تئاتر ملی لندن بود و شعر و شعار او این بود: «بدون شعر، آشوب حکومت خواهد کرد. سگها بر بیگانگان پارس میکنند، اما اینها شیوههایی است که دوست داریم.»
مارچ حدود سیسال است که مدیریت برگزاری جشنوارهی نویسندگان پراگ را برعهده داشته و در طی آن شاعران و نویسندگان پرآوازهای چون آدونیس (سوریه-فرانسه)، آمیس مارتین (بریتانیا)، فرناندو آرابال (اسپانیا)، جان اشبری (آمریکا)، مارگارت اتوود (کانادا)، دائو بی و جیدی ماجیا (چین)، فرناندز دومینیک (فرانسه)، هارولد پینتر (بریتانیا)، پل آستر (آمریکا) و برخی دیگر از سرآمدان ادبیات جهان در آن شرکت کردهاند. از ایران، محمود دولتآبادی و نگارندهی این جُستار به این فستیوال دعوت شدیم. البته چند سالی پیشتر او را در همایشی در چین دیده بودم و آشنایی ما به حدود پنجسال پیش میرسد.
آثار شعری او عبارتند از: گویا، ناپدیداری، وقتی که او رقصید، راه بازگشت، آنجا که هرچیز میرود: که همهچیز بدان کام برند، هافپینت، تنها یک قول، جامههای سوختهی تابستان، مگسی که پرواز کرد و دور شد و دفترهای دو زبانهی دیگر به انگلیسی- یونانی، چک، عربی و... برخی از گردآوریها و ترجمههای او عبارتند از: کودک اروپا: برگزیدهی نوین شعر اروپای شرقی، وصف یک مبارزه: نثر معاصر اروپای شرقی، وحشی در باغ، و اُوید در شهر تومیس.
از گفتههای اوست: «فکر میکنم این دقیقاً تعریف شعر است ـ اینکه تن و ذهن، تفکر و رنگ صحنه را دیگر نمیتوان از یکدیگر جدا کرد. این تنها چیزی است که شعر نامیده میشود.»
«در این نکته، حقیقتی بزرگ نهفته است؛ یعنی بهکارگیری زبان برای اینکه سعی کنی این مسئلهی جدایی را بفهمی و انسان دغدغهاش نامهاست، زیرا اگر به زمان گذشته برگردیم، نامیدن همان ویرانکردن است. نامیدن ویرانی است. پس، ما مقهور حقیقتی هستیم که درون زبان میبینیم. هرچیزی تولید میشود، به ضد خودش بدل میشود، یا همین که نوشته میشود، میتواند به ضدّش بدل شود. این به شیوهی فلسفی درک میشود.»
«بدونشک، چون این جستوجو و طلب خود یک نومیدی است، اما کمی به زندگی نزدیک است، سازمانیافته و تشکلیافته است. دربارهی شکست حرف میزند، اما این ایدهای قدیمی است، چون زندگی هر کس به مرگ پایان مییابد. چه این شکست بزرگی باشد یا دستاورد گریز، هر کس با مرگ پایان مییابد. هر دو (میخندد). پس، در این جستوجو و طلب نهتنها خودت را نومید میکنی، که بهخصوص دیگران را هم نومید میکنی. این به معنی زندگی، اشکال زندگی و اشکال روزانهی اجتماعی است، و نومیدی دیگر به شناخت مربوط است.»
«چرا شعر خیلی مهم است؟ برای من، چون شعر ابهام خودش را دارد و تضادی سازوار برای زندگی است. به زندگی نزدیک است. اتاق را با مبلمان پر نمیکند، اتاق را خالی میکند و فضایی در اختیار مردم قرار میدهد تا اساساً شکایت کنند و تصمیماتی بگیرند، گاهی خوب، گاهی بد.»
«هنر یک رفیق و همراه است. هنر همچنین فضایی مادی در درون شخص میآفریند، نوعی موازنه است. بههمین دلیل، من مدام شعارِ «زیبایی دنیا را نجات میدهد» را بهکار میبرم. آنچه آدمی خلق میکند و آنچه میتوانی با سرمایهات انجام دهی– میتوانی چیزی بادوام خلق کنی، شاید جاودانه نباشد، اما چیزی زیباست.»
واپسین مجموعهی شعر مایکل، رقصیدن روی خاکستر است که به قلم نگارنده به فارسی ترجمه شده و متن دوزبانهی آن از سوی نشر علم در پاییز 1398 در تهران منتشر شده است.
منابع
Michael March, A Fly that Flew Away, 2017.
Meridian Czernowitz, International Literary Corporation Archive, 2010.
Prague Writers’ Festival Website, Updated May 2018.
Wikipedia, “Michael March”, Updated May 2018.
چشماندازهای شعر نو در قرن بیستم، برگردان ابوالقاسم اسماعیلپور مطلق، تهران: اسطوره،1384.