اسبها گهگاهی میآیند
عصرها
اسبها
سمهایشان نمد پیچ
گوشهای تیرشان
سمت همهمههای خیابان
ما چیزی نمیشنویم
تبخیر هیکلشان در هوا
ما چیزی نمیبینم
میآیند گاهی
اسبها
لابهلای ما شینها
نگاهی به آیینهها
نگاهی به ما
به چرایی حرفهایی
که به سرفهمان انداخته
به چرایی لحظههای دفن شده
در حصار فراموشی