شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سیاهـْدار

از دوپا آویزانیم
از سرشاخه‌ی سپیدارانی
که باغ را دور زده‌اند،
گل‌پونه‌ها
گل‌پونه‌های مُنگُل
به خیال آن‌که آب توی جوب
به حلق ما ریخته می‌شود
اشک می ریزند
اشک‌های خودجوش
که دم ‌به ‌دقیقه   جنازه‌ای تازه را غسل می‌دهند.
 

جمال‌الدین بزن

شعرها

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

الهام جهانبازی گوجانی

کوه را با گلوله

کوه را با گلوله

دیار مردان‌بگی

کراسەکەت بتەکێنە لە زەوی و تۆز و تینوویەتی

کراسەکەت بتەکێنە لە زەوی و تۆز و تینوویەتی

عطا ولدی

منم شیرازِ شهرآشوب و در جانم چه محشرهاست

منم شیرازِ شهرآشوب و در جانم چه محشرهاست

زری قهار ترس