زمان بستهست از رو باز هم امروز شمشیری
زمین بستهست بر ما راه را راه نفسگیری
نمانده پیش و پس راهی که هر سو خندقی پیداست
برای پیش و پس رفتن بهشکلی تلخ درگیری
شبیه بردگان از پا به هم زنجیرمان کردند
چه زنجیری، چه زنجیری، چه زنجیری، چه زنجیری
شبیه بردگانِ پای در زنجیر میرفتیم
شبیه بردگانِ پای در زنجیر و در قیری
خدای باد و رعدوبرق و برف و آسمان بودیم
زمانی دور بودیم ای زمان ما هم اساطیری
اساطیری که حالا پای دربندند، ای همبند
خدایی کردهای روزی، ولی امروز میمیری
تمام این خدایانـبردگان شاید تو باشی
تویی که با طناب از چاه داری ماه میگیری
نجات از چاه بیهودهست ای آهوی زخمیتر
کمین کردهست بیرون همین زندان تو شیری.