...
کوه را با گلوله
آسمان را با گلوله
دریا را با گلوله قتلعام کردیم
آنقدر که گلوله به پوستمان
گلوله به استخوانمان
گلوله به روحمان رسیده است و
حالا نه گورهامان با هیچ کوهی پر میشود
نه آسمان به روحمان چنگ میزند
نه دریا جنازههامان را پس میدهد،
ببین
چند کالیبر آهنِ سرد
ما را به کجاها کشانده است
شاعران را مجبور میکند
بهجای پروانه
جنازهها را جمع کنند
کودکان را مجبور میکند
با پوکهها سوت بزنند
زنان را مجبور میکند
موهای بریدهشان را ببافند،
اما واقعیت سادهتر از این است
دستی که نمیتواند بغل کند
دستی که نمیتواند نوازش کند
دستی که نمیتواند برقصاند
بهآرامی شبیه تفنگ میشود
انگشتهایش را پر از گلوله میکند
چشمهایش را میبندد
و شلیک میکند،
ببین چقدر ساده
با دستهای خودمان مردهایم
بدون آنکه بفهمیم
گلولهای که از انگشتمان شلیک میشود
سالهاست از تن مان عبور کرده است.