شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

قطره‌ی سیزدهم

در تاریکی اتاق، من سه نفرم
و با جسدم که در رودخانه‌ی اتاق رها شده، هزارویک نفرم 
ما سه نفر، شمع به‌دست
دور جسدم
دور این جنین مچاله در آب می‌گردیم
و با نور شمع، 
به چند برگ زردی که بر شانه‌اش مانده است، دست می‌کشیم
به قفل‌های حاجتی که به جای‌جایِ بدنش دوخته‌اند، دست می‌کشیم
می‌گردیم، حول اوراد خالکوبی‌اش در آب
حول خط‌های تازیانه‌هایی که خورده است 
و خط خونی که از گوشش جاری‌ست، سه ماهی سرخ‌اند
که شنا کنان رو به تاریکی اتاق پرواز می‌کنند

سنگ‌های رودخانه را از تنش می‌چینیم
و جلبک‌های سبز و خاکستری موهاش
هنوز رو به زلالی آب پیچ‌و‌تاب می‌خورند

من یک نفرم
جنینی رهاشده در رودخانه‌ی اتاق
و همراه با این سه سایه‌ی نیزه به‌دست
هزارویک نفرم
 

حسن ملایی

شعرها

هرجا می‌روم 

هرجا می‌روم 

وجیهه نوزادی

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

هوشنگ رئوف

كازابلانكا‌(2)

كازابلانكا‌(2)

محمود بهرامی

کبود قبر بود و نبودم کنار خودم

کبود قبر بود و نبودم کنار خودم

فهیمه جهان آبادی