شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بینایی جنگلی‌ام

چرا نمی‌توان خطی  که از خاطره 
به بینایی جنگلی‌ام می‌رسد 
طراوتی در حافظه بریزم 
حضور تو گونه‌های‌ست که از باد عصرگاهی فربه می‌شود 
و دخالت شرمناک در لحظه‌های تصادفی دارد 
 گاهی تصادف با تو را می‌توان 
 به حساب قرار بی‌قراری‌های  اشتیاق گذاشت 
پر از دخالت  طبیعی سبزهای مواج 
که فواصل حرف و روزمرگی را اعتلا می‌دهد 

اعتلاست وسط تابستان 
برای ستایش ییلاق 
از آن‌جا که پا به راه می‌دهی 
 هر روز به همین راه پا 
به‌طبع و ظرافتی که گرما و شرجی 
به تخیل فصل‌هایمان می‌بخشند.
 

خسرو بنایی

شعرها

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

مجتبی هژبری

این باغ سوگوار درختان بی بر است

این باغ سوگوار درختان بی بر است

رضا جمشیدی

منم شیرازِ شهرآشوب و در جانم چه محشرهاست

منم شیرازِ شهرآشوب و در جانم چه محشرهاست

زری قهار ترس

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

زنانِ اسطوره پیراهن ابریشمی می‌پوشند

علیرضا کرمی