چرا آه نکشم برای سطری از یک قرن
آهی از دل بارانهای فولادی
که بافتهای اتمیشان را در روح استخوانیمان حک میکردند
هر سال گردابیست برای ذخیرهی گردابی دیگر
چرا آه نکشم
و الیافی از حرارتش نسازم
نگویم هذیان عشق
خلأ بینمان را ژرفتر میکند
شاید فاصلهها
گرمترمان کند
در حریم فاصله آه میکشم
و انسانی که در چشمهایم خیره میشود
برای جغرافیایی که از بوسههای ممنوع و تخیل صلح
شکل میگیرد.