کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

صندلی
همیشه برای نشستن نیست
می‌شود مثل تو
روی صندلی ایستاد
می‌شود
زیر پایت را خالی کرد

اشک‌هایت را پاک کن سارا
به ارس فکر کن که حالا
از لای کتاب‌های تاریخ گذشته
از گذشته گذشته
بالا آورده ماهی‌هایش را
پشت اتاقت
بالا آوردی خودت را
پریدی
و طنابی که تو را گردن گرفته
قلاب ماهیگیر فراموشکاری‌ست
که هیچ وقت
بیرون نمی‌کشدت از آب
حالا اتاقت
قایقی‌ست زنگ‌زده
تابوت شناوری که به آب‌ها زده
و هیچ دستی
آرزوهای آب‌رفته‌ات را
از آب نمی‌گیرد
بلند شو سارا
ماهی‌ها دنبالت آمده‌اند
ماهی‌ها خبر داشتند
تو بی‌نهایت زیبایی
و تو می‌دانستی
مرگ گاهی
زیباتر از تور سفیدی‌ست
که دستی فراموشکار
می‌کشد روی سرت
مرگ گاهی
آن‌قدر زیباست
که دهان ماهی‌ها را
باز می‌گذارد!