شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

خون که به راه می‌افتد

خون که به راه می‌افتد
نمی‌شود دیگر اندازه‌اش گرفت
به پشت‌سر نگاه نمی‌کند
می‌رود که بنشیند به روی سنگ
به روی آجرها
به روی خشت‌ها
اثرانگشتی مشخص است بعد
به روی یک درخت
به روی یک طناب
به روی حتی نفس‌های ناقص بعضی
دامن گوشه‌ای از جهان را
گرفته یک خون به‌شکل
خشک و تر که
جواب
بگیرد
یک روز
 

هرمز علیپور

تک نگاری

آن کُنجِ تنهای تنهایی

آن کُنجِ تنهای تنهایی

محمدرضا عبادی صوفلو

شعرها

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

واگیری

واگیری

عبدالعلی عظیمی

در برهنگی بلندترین شب سال

در برهنگی بلندترین شب سال

مهتاب موسوی

غزل بی خنده‌ات آرایه‌ای دلخواه کم دارد

غزل بی خنده‌ات آرایه‌ای دلخواه کم دارد

احد متقیان فر