خون که به راه میافتد
نمیشود دیگر اندازهاش گرفت
به پشتسر نگاه نمیکند
میرود که بنشیند به روی سنگ
به روی آجرها
به روی خشتها
اثرانگشتی مشخص است بعد
به روی یک درخت
به روی یک طناب
به روی حتی نفسهای ناقص بعضی
دامن گوشهای از جهان را
گرفته یک خون بهشکل
خشک و تر که
جواب
بگیرد
یک روز