...
(از این زخمهای خانهی ماست
تودهی سرخ بر زمینهی تاریک)
کسی که دست زیر سر گذاشته
به آرامش کفنی
آسمان را میکاود
مژهها نسیم خنک را حس میکنند
فکر پایان اما دلتنگی یکشبهایست
هنگامی که به پهلو دراز میکشی
امتداد دست را میبینی
نگاهِ به توقف
تودوزی لایههای شب را ایمن میکند
فکریِ اینکه نوک دست میتواند از دل روزنامه بیرون بزند
بدرد
از جایی که تای کاغذ
سفید بیکلام است
زخم هر بار مرا به یاد میآورد
امکانیست برای وجودی که تغذیهاش کنم
امکان اینکه انگشت بر دهانش گذارم