به شاپور جورکش
که میرفت
مفرغ میبارانی
بر جلگهی پلک
طُرهی بازتابیده!
ای آفتابِ نمکزده!
برای آغوش شنیات
چه برقصم
با اینهمه دهلیزها
که میشویدت
کتاب را
تورقِ نامِ اژدها کم بود
دهان میخواست
تا بسوزاند
هیمه بر هِی ارابه
نشاندن و
طماندن
آواز ْ
رَماد بود
که با دهان میرفت…